بمب، یک عاشقانه
بزرگترین دلیلی که باعث نابودی روابطم شده، خشم سرکوبشدهست. من ناراحت و عصبانی شدم، ولی با پیشفرض اینکه باید طرف خودش بفهمه سکوت کردم و سکوت کردم. و هربار یک تیکه از اون رابطه رو از درون خودم بیرون انداختم. و زمانی رسیده که طرف بالاخره ازم پرسیده «چی شده؟» و از پایان همهچیز ناراحت شده و من ماهها بوده که اون رابطه رو دفن کردهبودم.
و برعکس، دوستانی دارم که همیشه وقتی ناراحت شدیم، با هم حرف زدیم، دعوای لفظی کردیم و حتی مدتی حرف نزدیم، ولی در نهایت اونا تبدیل به عمیقترین بخش قلبم شدن.
اعتراف میکنم، از بین تمام چیزهایی که باید برای رسیدن به موفقیت کنارشون گذاشت، من به عنوان اولین گزینه، دوستان رو کنار میذارم و تموم شدن همهی اون روابط چندان برام آزاردهنده نیست.
ولی وقتی این موضوع اهمیت پیدا میکنه که وارد حوزهی کسانی بشه که همیشه بهشون متصل هستی. و من دوباره یاد پیام اصلی «بمب، یک عاشقانه» میافتم؛ باید حرفزدن ُ یادبگیرم.
پینوشت: توی این مدت در مورد کنترل خشم، خیلی کتاب خوندم، راه دقیقش حرفزدنئه، ولی وقتی تغییری اتفاق نمیافته، باید خشمت ُ فروبخوری و این به معنای تبدیلشدن به بمب ساعتیست. و من الان اون بمبساعتیم.
- ۹۸/۱۱/۲۹
همه ی زندگیم خواستم از کنار بد رفتاریا یا قضاوت هابگذرم تا انقدر سخت نگذره اما اشتباه میکردم چیزی درست نمیشد ادما به ناراحت کردنم توجه نمی کردن .بهشون به هر نحوی میفهموندم که ازشون ناراحتم و بازم براشون مهم نبود ...نمدونم مشکل از منه یا بقیه اما بعد از ناراحت کردنم و نادیده گرفته شدنم منم خطشون زدم .بابامو از زندگیم خط زدم دوستامو خط میزنم .و برام مهم نیس نادیده گرفتنشون چقدر ناراحتشون میکنه .اونا باید ناراحت بشن مثل من که ناراحتم