مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

ثلام.

شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۱۸ ب.ظ

این‌جوری شده که «س»ها تبدیل شدن به «ث» و ایضاً «ز»هام هم می‌زنن، ولی تو عربی حرفی نداریم که اون صدا رو تولید کنه. این دندون‌های پیش، در واقع نقشی بسیار فراتر از تخمه‌‌‌‌‌‌‌ شکستن دارن، دوستان.

  • ۰ نظر
  • ۳۱ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۱۸

سرت سلامت

جمعه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۴ ق.ظ

امروز [یعنی دیروز، من تا وقتی نخوابم برام فردا نمی‌شه.] باید کاری رو انجام می‌دادم، ورزش می‌کردم و مودم‌م ُ که تو طبقه‌ی سوم به برق وصلش‌ کرده بودم می‌آوردم پایین [بلکه آنتن بده و نمی‌داد.]  هر سه مستلزم پیچوندن دختردایی پنج‌شش ساله‌م می‌شد. برای همین رفتم طبقه‌ی سوم و از اون‌جا از پله‌ها رفتم بالا تا وارد اتاق زیرشیروانی‌شمایل بشم. القصه هدفون و بالشت و گوشی به دست و ایضاً مودم در دست دیگر، وارد راه‌پله شدم و یادم نمی‌یاد چراغ روشن بود یا نبود، زودتر پام ُ گذاشتم رو پله یا دیرتر، ولی از جلوی در طبقه‌ی سوم با حالت شیرجه پرت شدم تو پاگرد. وقتی پا شدم، سمت چپ صورتم بی‌حس بود و خون هم طبیعتاً جاری و حس می‌کردم دندون جلوییم نیست. سراسیمه اومدم پایین و دنبال آینه می‌گشتم که ببینم چه اتفاقی افتاده‌. لبم شدیداً ورم کرده بود و خونی بود و دوتا دندونم هم شکسته بودن. کم‌کم کوفتگی‌ها هم شروع شدند و با این‌که الحمدلله جایی‌م نشکسته، ولی راه رفتن و اعمال یومیه دشوار شدن‌‌.

 

 

× حالا که این دندونا شکستن، دیگه باس برم واسه طراحی لبخند و فولان.

×× هدفونم درهم شکست، مودم‌م هم ظاهراً سالمه، ولی باطنا روشن نمی‌شه.

××× حالا با تمام اینا، واسه اون نیم درجه‌ای که سرم چرخید و بینی‌م نشکست، مرسی‌. یعنی کلاً شکرت. 

  • ۲ نظر
  • ۳۰ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۱۴

من با دنیای بزرگسالی کنار نمی‌یام.

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۱۵ ق.ظ

من به سنی رسیدم که بهترین دوست دبیرستانم [ تاکید می‌کنم «بهترین» دوست] بعد چندسال به‌م زنگ زده، که برم تو این شرکت هرمی‌تقلبی‌ها سرمایه‌گذاری کنم و زیرشاخه‌هاش ُ توسعه بدم. 

 

 

× و دعوا سر دوستی با این فرد، بخش مهمی از بحث‌های من و پدرم ُ تشکیل می‌داد. از امروز یه چیز دیگه هم برای حسرت خوردن به شب‌هام اضافه شد. [دلم می‌سوزه واسه خودم.]

 

 

پی‌نوشت مهم: تا حد امکان از پاسخ دادن به تماس دوستان یا همکلاسی‌هایی که بعد n سال به‌تون زنگ می‌زنن، خودداری کنید. [همزمان با پخش قطعه‌ی Pan's Labyrinth Lullaby خوانده شود.]

 

هشتگ: فردا سراغ من بیا، ولی جواب‌ت ُ نمی‌دم.

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۵

دلایلی علیه بخشودن

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۰۹ ق.ظ

پروژه‌ی بخشیدن، با شکست مواجه‌ شد‌. 

درخواست بخشش ُ اگه بخشی از پروژه‌ی بخشیده شدن درنظر نگیریم، وقتی حتی احساس پشیمانی وجود نداره، ما باید ببخشیم؟ 

  • ۲ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۰۹

خط و نشان

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۲۷ ق.ظ

امروز عصر به‌م پیام داد «خیلی دلم برات تنگ شده.». داشتم می‌رفتم پیاده‌روی، چندبار به نوتیفیکیشن‌ نگاه‌کردم و بعد پاک‌ش کردم و هنوز هم جواب‌ش ُ ندادم و اون دوتا تیک آبی هم نخورده پای پیام‌ش. دارم فکر می‌کنم. 

من دل‌م براش تنگ نشده. مطمئنم که خیلی رو غرورش پاگذاشته تا تونسته اون پیام ُ بنویسه و شاید هفت‌هشت‌بار هم نوشته باشه و پاک کرده باشه. در واقع همیشه فکرمی‌کردم هیچ‌کس براش مثل من نمی‌شه. ولی زندگی پیش می‌ره، چالش‌های بزرگ‌تری پیش می‌یان و این افکار دختربچه‌های دبیرستانی از الویت خارج می‌شن.

اون روز توی چت گروهی، گفت موهات چه‌قدر بلند شده و آخرین باری که دیدم‌ت این‌قدر نبود. آره، دوسال گذشته.

فکر می‌کنم الان وقت آزمون بخشیدنه، اما آخه دیگه هیچ‌چی مثل قبل نمی‌شه. همون داستان «از بامی که پریدیم» و ال‌وبل‌. ولی شاید بشه باهاش مثل ه. و م. [ میم‌های زندگی‌م خیلی زیادن.] و ش. رفتار کرد. شاید دیگه پیام‌هاش ُ نادیده نگیرم. شاید مثل قبل، تولد و عید ُ شخصاً به‌ش تبریک بگم. ولی دیگه زندگی‌م باهاش به اشتراک گذاشته نمی‌شه. 

 

 

× باید نشون بدم می‌تونم ببخشم، باید به خودم ثابت کنم اون قدرا هم درب‌و‌داغون نیستم. 

 

~ حالا همه با هم: بی من نتوانی، این ...

  • ۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۷

«دوست دارم همدمت باشم...»

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۱۲ ق.ظ

بر اساس قاعده‌ی «من که با پدر و مادرم اون‌جوری بودم، تو بچه‌م شدی.»، شاید بتونم با تمام رذایل اخلاقی بچه‌های آینده‌م کنار بیام، ولی هنوز تمام تلاش‌ها برای پاسخ به سوال «اصن چرا من ُ به دنیا آوردی؟»، بی‌ثمر مونده. 

 

 

× وقتی تونستم به این سوال جواب بدم، ازدواج می‌کنم. 

×× درسته، نویسنده به شدت احساس بیهودگی می‌کنه.

 

~ «... ولی سربار، نه»

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۱۲

۲۷۱

دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۴۲ ب.ظ

- گمراه‌کننده‌ترین چیز دنیا؟ 

+ فردا.

 

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۲ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۴۲

ما تنبلا

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۵۰ ب.ظ

نشستن چیپس و کیک و نوشابه و پفک و شیرقهوه جلوی اونی که رژیم داره می‌خورن. بعد از امتناع از خوردن و در مسیر بازگشتم به اتاقم، مامانم می‌گه «اراده‌ت ُ دوست داشتم. » ولی اصل داستان این بود، حال نداشتم دوباره مسواک بزنم. 

 

 

× دنیا رو بدین دست تنبلا، مشکلات خودشون حل می‌شن. 

  • ۰ نظر
  • ۰۶ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۵۰

۲۶۹

جمعه, ۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۱۷ ق.ظ

الان یه ماهی می‌شه که دست به هیچ کتابی نزدم. ۳۱ تا ۲۴ ساعت از آخرین‌باری که کتاب خوندم می‌گذره. از مدت‌ها پیش سکوت که هیچ، باید خفه‌خون می‌گرفتم.

  • ۰ نظر
  • ۰۲ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۱۷