مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

۱۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

غریبی

چهارشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۲۱ ب.ظ

یا از لهیب مکر حسودان به دور باش 

یا مثل من بسوز و بساز و صبور باش


اهل نظر تواضع بی‌جا نمی‌کنند

در چشم اهل کبر سراپا غرور باش


بی‌اعتنا به سنگ‌زدن‌ها در این مسیر

همچون قطار در تب و تاب عبور باش


روشن نمی‌شود به چراغی جهان، ولی

یادآور حقیقت پیدای‌ نور باش


این خانه جای زندگی جاودانه نیست

آماده‌ی شکستن تُنگ بلور باش



                                             - از «اکنون» ِ فاضل نظری -



+ همه‌ی چیزهایی که می‌خواهم تمام سال نودوهشت یادم بماند. 


++ هنوز سیب ُ نذاشتم تو سفره و اومده‌بودم دنبال ِ شمع برگردم که از این‌جا سردرآوردم.


  • ۳ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۲۱

سهمیه‌ی امروز

دوشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۳۹ ب.ظ

هوا گرگ‌ومیش‌طوره و سرد. مثلِ وقتی‌ست که آدم خوبه‌ی قصه می‌میره. و این هوا جواز رسمی خودکشی ُ می‌ده به‌م. سرما هم خوردم و می‌تونم بعداً این اجازه رو به خودم بدم که نوشته‌های این متن ُ خیلی جدی نگیرم. 

از تمام آهنگ‌هایی که دارم متنفرم. برای حذف همه‌ش شجاع نیستم، اما در مورد آهنگ‌های گوشی‌م چرا. [ چون یه بک‌آپ از همه‌شون توی کامپیوترم دارم.] دیشب رفتم دوباره اکانت اسپاتیفای‌م ُ شارژ کردم، بلکه چندتا آهنگ تازه‌ی خوبِ دل‌پسند پیدا کنم، دریغا. به ویژه این‌که هیچ‌چی از Birds Die Alone پیدا نکردم و این بیشتر مطمئنم کرد که دل‌م می‌خواد از ادامه‌ی زندگی انصراف بدم.

رفتم توی توییتر یک کنش اجتماعی نشون بدم، به عشق اون استاکری که نمی‌دونم دقیقاً کیه و توییت‌هام ُ می‌خونه و نظر می‌ده، متلک می‌گه بعضی وقتا و بعضی وقتا هم لایک می‌کنه. چندتا از توییت‌ها رو خوندم، این جناح اون ُ می‌کوبید، این یکی اون ُ ، واقعاً همه‌تون یه اندازه منزجرکننده‌این، بیشتر از زندگی ناامید شدم و از اون‌جا اومدم بیرون. 

چیز ناامیدکننده‌تر وقتی بود که توییت یکی از قربانیان حادثه‌ی تروریستی نیوزلند رو خوندم که کلی تعریف کرده‌بود از نیوزلند و ال‌وبل. وای که چه‌قدر مفهوم خونه می‌تونه کشنده‌باشه. و بعدش سداریس از حس بدش نسبت به مهاجرت‌ش از آمریکا به انگلستان گفته‌بود. یه جوری‌م. یه‌جوری که انگار همه‌جای دنیا همه‌چی انقدر mess‌ئه. و هست. و خوشحال نیستم که وقتی کتاب « انتخاب‌های سخت» هیلاری کلینتون رو می‌خوندم به این نتیجه رسیدم. 


اما از همه‌ی این‌ها بدتر می‌ترسم. واقعاً می‌ترسم. چون من می‌دونم زندگی اهمیت نمی‌ده که تو فکر کنی یک اتفاق برات می‌افته یا نه. اون اتفاق می‌افته. 



× واقعاً چه احساس خوشحالی‌ای توی سال جدید وجود داره؟ پیر شدن این‌قدر حال می‌ده؟

×× در نهایت، ما همه‌مون دوست‌داریم یه‌جایی، یه نفر بدونه که واقعاً چی فکر می‌کنیم. 

××× الان هم برای دراومدن از این حال‌وهوا و گندنزدن توی حالِ خانواده می‌خوام برم تخم‌مرغا رو رنگ کنم.

×××× ولی کاش حداقل هوا این‌قدر سرد و لعنتی نبود. 

  • ۰ نظر
  • ۲۷ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۳۹

اعتراف‌های سخت

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۲۶ ب.ظ

مامانم داره کوچیک می‌شه، داره جمع می‌شه. 

  • ۱ نظر
  • ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۲۶

I Hate U I Love U

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۴:۴۶ ب.ظ

نرید ته‌وتوهِ زندگیِ نویسنده‌های مورد علاقه‌تون ُ دربیارین. به همون نامی ازشون اکتفا کنین. من از سداریس خوشم می‌یاد، سلینجر مورد علاقه‌ی منه، آلیس مونرو رو چشمِ من جا داره... 

چرا با من این کارُ کردی سداریس؟ :((

  • ۲ نظر
  • ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۴۶

برای امروز همین‌قدر کفایت می‌کنه.

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۱۱ ب.ظ
می‌خوام دعوت‌تون کنم به چند کلمه ناله،یک توصیه‌ی کاربردی و یک آهنگ جذاب.
دوتا از همکلاسی‌هام هستند که باردارند. اون‌م تو ماه‌های آخرش. خب تا این‌جا هیچ‌ربطی به من نداره؛ با این‌که فکرمی‌کنم دانشجوی مهندسی بودن و باردار بودن به طور هم‌زمان کارِ شاقی‌ست. این حضرات تکالیف‌ و پروژ‌ه‌ها رو انجام نمی‌دن که باز هم به من ربطی نداره. ماجرا از اون‌جایی به من ربط پیدا می‌کنه که تلگرام‌م پُره از چت‌هایی با محتوای «می‌شه سوالای فولانُ برام بفرستی؟» ، «جواب تمرینِ بهمانُ برام بفرست.» . دوسه‌بار اول خب اکیه به طرف کمک می‌کنی از سر انسانیت، با این که از تقلب متنفری. ولی وقتی این قضیه چندماه کش پیدا می‌کنه، ساعت 6 صبح به‌ت زنگ می‌زنن یا پیام می‌دن؛ دیگه کمک‌کردن نه تنها حس خوبی به‌ت نمی‌ده که باعث می‌شه حس کنی داره ازت سواستفاده می‌شه و از خودت متنفر می‌شی. 
خب توی این شرایط من از قابلیت‌های تلگرام کمک می‌گیرم و اصلاً چت ُ باز نمی‌کنم. این‌جاست که طرف پیامک می‌ده یا حضوری به‌ت می‌گه «ببخشیدا من این‌قدر به‌ت پیام می‌دم، خیلی هم خجالت می‌کشم ولی جوابای سوالای کنترل ُ برای خودم نفرست، تلگرام‌م باز نمی‌شه، به شماره‌ی شوهرم بفرست.» و تو توی ذهن‌ت می‌گی «ببخشید و زهرِمار.» و از دهن‌ت « نه خواهش می‌کنم، این چه‌حرفیه؟» خارج می‌شه.
می‌دونین؟ ما نباید هیچ‌وقت توقع داشته‌باشیم به‌خاطر شرایط خاصی که داریم مورد رفتار ویژه‌ای قرار بگیریم. به‌طور دقیق‌تر، چون طرف بارداره، فکرمی‌کنه این‌که من خودم ُ به خاطرش به زحمت‌ بندازم و یا نتیجه‌ی تلاش‌م ُ به راحتی در اختیارش بذارم، در حوزه‌ی مراعات فردی قرار می‌گیره. در حالی که من در شرایط حالِ حاضر اون نقشی نداشتم که بخوام الان مسئولیت‌ش ُ قبول کنم. 


× بتونین که بگین «نه.»، وگرنه به جاهای خوبی نمی‌رسه. خودم برای بار یک‌میلیون‌وپونصدم تصمیم دارم که تمرین کنم‌ش. اگه موفق شدم، براتون در موردش می‌نویسم. 


THEY. – Dante's Creek 



  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۱۱

وعده‌ها

دوشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۳۸ ب.ظ

اگر این تمرین ُ قبل 12 تموم کنی، یک قسمت فرندز مهمون‌ت می‌کنم. 

  • ۰ نظر
  • ۲۰ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۳۸

:((

جمعه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۰۹ ب.ظ

کامفار کار می‌کرد، حالا نه کار می‌کنه و نه نصب می‌شه. خیلی دلم می‌خواد بشینم گریه کنم الان. 

  • ۰ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۰۹

For Now I Am Winter

جمعه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۴۹ ب.ظ

همین‌جا اجازه می‌خوام که از خودم متنفر باشم. 

  • ۰ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۴۹

بارون بهار زود بند می‌یاد.

سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۲۲ ب.ظ

یکی از دوستامون عضو یکی از گروه‌های تئاتر دانشگاه‌ست و چندشبی اجرا دارند. قرار بود چهارشنبه بریم دیدن تئاتر دوست‌مون ولی به اصرار من برای سه‌شنبه بلیت گرفتیم. وانگهی ساعت 15 بارون گرفت، با ملامت دوستان روبه‌رو شدم و در پاسخ گفتم «دنت ووری؛ بارون بهار زود بند می‌یاد.» و تا خود ساعت 8 سیلاب می‌بارید از آسمون. :)) خلاصه رفتیم تئاتر دوستمون درحالی که نم‌کشیده‌بودیم سه‌تایی‌مون و یادآوری این نکته که بارون بهار زود بند می‌یاد. 

اون تیکه از فرندز که بچه‌ها رفتن دیدن تئاتر جویی یادتون می‌یاد؟ توی اون شرایط بودیم دقیقاً. چه‌قدر بد بود. چه‌قدر سرکوفت شنیدم و چه‌قدر خوش‌گذشت. تازه با این آپشن که تا آخر عمر سر طرف منت بذاریم. 

  • ۰ نظر
  • ۱۴ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۲۲

Wish I met you at another place and time

چهارشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۴۷ ق.ظ
پشیمونم از رفتارم با یه‌سری آدم‌ها که منجر به تموم‌شدن همه‌چیز شد. ذهنِ ما با مرور زمان نکات منفی یک اتفاق یا یک آدم ُ پاک می‌کنه و ما وقتی دچار یک یادآوری و مرور خلاصه‌ی اتفاقات می‌شیم، حس می‌کنیم که اشتباه کردیم و حسرت می‌خوریم. گاهی پیش اومده که با این اتفاق سراغ یادداشت‌های گذشته‌مُ گرفتم و اون نقاط کور ذهنم ُ پیدا کردم، و در اغلب موارد متوجه شدم که اون موقع تصمیم درست ُ گرفتم و این حس ِ حسرت، به معنای کلی « کاش هیچ‌کدوم از اتفاقات نمی‌افتاد.»ئه. اما در مورد دونفر حس می‌کنم اشتباه کرده‌م و اونا قربانی ِ توالی اتفاقات دشوار زندگی‌م شده‌اند که البته باید اعتراف کنم هیچ تصمیمی برای تغییر هیچ‌چیز ندارم؛ چون مدت‌های نسبتاً طولانی از موضوع گذشته و خیلی چیزها عوض شده، در یک برهه‌ی زمانی ما احساس نیاز و ناراحتی داریم و بعد عادت می‌کنیم، ولی با این همه « کاش همه‌چی یه جور دیگه پیش می‌رفت. »
  • ۰ نظر
  • ۰۸ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۴۷