مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

۲۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

LOVE LIFE

چهارشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۳۹ ق.ظ

یک.

امسال برادرم سال ُ پیش خانواده‌ی همسرش تحویل می‌کنه، لذا نه تنها از جمع پونزده نفره خبری نیست، بلکه تلفات هم داریم.

 

دو.

از لحاظ بومی‌سازی موسیقی: 

"Amoo Nowruz" tell me if you're really there
Don't make me fall in love again
If he won't be here next year
"Amoo Nowruz" tell me if he really cares
'Cause I can give it all away if he won't be here next year

 

سه.

برای این‌که اختلاف پیش نیاد، خطاب به همسر آینده:

And know we'll never see your family more than mine

 

چهار.

 هرچه‌قدر غرق مزایای منزوی بودن باشیم، به خاطر همین شب عید هم که شده، باید آدما رو برای خودمون نگه‌داریم. 

برای همین به خودم می‌گم امسال اگر زنده موندی، سعی کن بتونی بیشتر ببخشی، بتونی تصمیم بگیری کم‌تر تلافی کنی. [  دارم این ُ به خودم می‌گم ولی بخش حاکم مغزم می‌گه « don't get me started » ، واقعاً می‌خوام بتونم ببخشم. ولی وقتی کسی نمی‌خواد بخشیده‌بشه، چی؟ بنابراین راه طولانی‌ای برای حل کردن این موضوع با خودم دارم.] 

 

 

 

× یا Dear Future Husband

  • ۳ نظر
  • ۲۸ اسفند ۹۸ ، ۰۳:۳۹

Jurassic

سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۵:۵۳ ق.ظ

واقعاً خوشحالم که دایناسورا منقرض شدند.

  • ۱ نظر
  • ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۰۵:۵۳

Don't Mess With Me

يكشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۵۴ ب.ظ

به عنوان یک درس مهم؛ همیشه در پروسه‌ی طراحی و اجرای نقشه‌ی تلافی‌کردن، خونسرد و با خنده‌ی محو و پاسخ‌های خنده‌دار موضوع‌ رو پیش ببرید.

و مهم‌تر از همه حواس‌تون باشه نقطه‌ضعف‌هاتون تو آرشیو حافظه‌ی کسی وارد نشه. ؛؛) 

  • ۰ نظر
  • ۲۵ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۵۴

See You In Hell

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۲۰ ب.ظ

من اگه جای آمریکا بودم، این اتهام انتشار عامل بیولوژیکی با این گستردگی در دنیا رو به عنوان تعریف برداشت می‌کردم. 

  • ۰ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۲۰

۲۳۶

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۲۲ ب.ظ

من از این قسمت‌ش بیشتر از همه متنفرم. وقتی آخر قصه، دیگه ما آدمای قبل از شروع ماجرا نیستیم.

  • ۰ نظر
  • ۲۳ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۲۲

ON

پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۵۲ ب.ظ

شاید هم تموم اون حرف‌های توصیف‌کننده‌ی من درست باشند، من آدما رو حذف می‌کنم.
اگر این دلیل که بعد از پشت سرگذاشتن یک‌سری اتفاقات ناگوار، سِر شدم ُ بذاریم کنار؛ من نمی‌خوام دیگه خواهرشوهر خوب، دوست مهربون و فامیل پایه‌ی «یک‌طرفه» باشم. من می‌خوام یک خودخواه خوب باشم. 

  • ۰ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۵۲

بهترین روز امسال

سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۲:۰۹ ق.ظ

روزهای زیادی توی امسال داشتم که اتفاقات خوبی توشون افتاده؛ اتفاقاتی که براشون ماه‌ها نقشه کشیده‌م و برنامه‌ریزی کردم، ولی موقع محقق شدن‌شون آدم یک لحظه خوشحاله و بعد می‌ره سراغ نقشه‌ی بعدی. 

وقتی داشتم به بهترین روزهای امسال فکرمی‌کردم، اولین چیزی که بدون زحمت یادم اومد، روز نامزدی برادرم بود. هیچ دلیل دراماتیکی پشت قضیه نیست. فقط این‌که اون روز من و ف. از فرط خندیدن به برادرم کم مونده بود کف زمین دراز بشیم. 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۰۲:۰۹

Hello Chinese

يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۲۴ ق.ظ

اولین‌بار که زبون تایلندی رو شنیدم، حس می‌کردم نویزه و تحمل یک ثانیه شنیدنش ُ هم نداشتم.

اما بعد از شروع یادگیری زبون چینی، به نظرم «هر» زبونی خیلی زیبا و موزونه.

 

 

 

× یحتمل سردرد مزمن باید خیلی توی چین رایج باشه. (ー_ー゛)

  • ۰ نظر
  • ۱۸ اسفند ۹۸ ، ۰۶:۲۴

می‌خواستم وویس بگیرم بذارم،

شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۳۹ ب.ظ

امروز به عنوان چهاردهمین روز قرنطینه در منزل، روز پرماجرایی بود. 

بعد از دقیقاً ۱۴ روز مجبور شدم از خونه برم بیرون، چون باید می‌رفتم دکتر.

از اون جایی که یکی از دشوارترین کارهای یک راننده توی بعد از ظهر خیابون کوهسنگی پیداکردن جای پارکه، یک ساعت و بیست‌دقیقه زودتر راه افتادم. بیست دقیقه‌ای رسیدم، یک جای پارک درست‌درمون نزدیک به ساختمان پزشکان هم پیدا کردم و یک ساعت هم توی ماشین نشستم. اما وقتی رفتم مطب، دیدم تعطیل‌ئه و یادشون رفته بود به من خبر بدن. [بیست دقیقه‌ی پیش تماس گرفتن و عذرخواهی کردند البته. ] 

موقعی که داشتم مسیر برگشت مطب تا ماشینم رو طی می‌کردم، یک‌هو یک خانوم دقیقاً وسط خیابون شروع کرد به ضجه زدن « مامان»‌. جلوی بیمارستان قائم بودم و فهمیدنش سخت نبود که مادرش این دنیا رو ترک کرده. صداش توی کل خیابون کوهسنگی می‌پیچید و حس کردم یکی داره قلبم ُ خراش می‌ده. 

موقع برگشتن دور میدون م. درحالی که ماشین روی دنده ۲ بود ترمز کردم که بعد از عبور سایر ماشین‌ها میدونُ به سمت خیابون مورد نظر رد کنم، یکهو سروکله‌ی یک اتوبوس پیدا شد که با سرعت هواپیما حرکت می‌کرد و چون ماشین روی دنده ۲ بود، نتونستم به موقع حرکت کنم و در حین عوض کردن دنده انگار همه‌چیز مثل فیلم‌ها اسلوموشن شد که طرف روی ریل قطار به صورت عمودی در مسیر حرکت قطاره و باش چشم تو چشم می‌شه [ مواردی از ماشین و کامیون و لوکشین خیابون هم دیده‌شده. ] و بعد همه‌چیز تموم می‌شه. خلاصه که من توی چند ثانیه دنده رو عوض کردم و با فشاردادن پدال گاز نجات یافتم ولی اولاً فکر نکنید این صحنه‌ها الکیه توی فیلم‌ها، ثانیاً راننده اتوبوس‌های عزیز راه‌های مرگ‌مون این روزا زیاده، دیگه شما جزو لیست عوامل مرگ قرار نگیرید لطفاً.

القصه، قدر زندگی ُ بدونید و اگه با یکی قهرید برید آشتی کنید و فولان.

 

~ ولی اعتماد به نفس‌ش ُ نداشتم.

 

بعداً نوشت: الان که فکر می‌کنم، اگه می‌مردم، طبق قوانین جدید خودم به دلیل عدم رعایت حق تقدم مقصر بودم. 

  • ۰ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۳۹

۲۳۰

جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۴۴ ق.ظ

شما یک روز توی اون خیابونا قدم زدین، روی اون نیمکت‌ها نشستین و توی اون رستوران‌ها غذا خوردین. و حالا نمی‌دونید چه‌قدر خفه‌کننده‌ست من بدون شما اون چیزها رو تجربه کنم.

 

 

~ یک روز می‌خندم به داستان پشت این پست.

  • ۰ نظر
  • ۱۶ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۴۴