I lost another fight
I'm a mess
I'm a loser
I'm a hater
I'm a user
I'm obsessed
I'm embarrassed
I don't trust no one around us
- ۰ نظر
- ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۱۵
I'm a mess
I'm a loser
I'm a hater
I'm a user
I'm obsessed
I'm embarrassed
I don't trust no one around us
شجاع هستند انسانهایی که به طول مسیر نادرستی که طی کردهاند اهمیتی نمیدهند و بازمیگردند.
دیروز توی دانشکده زمینخوردم. شاید آن افتادنماشیندرباغچهی فضاحتبار اتفاقِ بهتری بود.
«یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود»
خودم ُ دوست دارم، وقتایی که شتابزده عمل نمیکنم و به عقلم زمان میدم همهچیز ُ جمعوجور کنه.
میدونم باید خودم ُ برای زمینخوردن آمادهکنم، ولی تا وقتی اتفاق نیفته، نمیدونی واقعاً چه حسی داره.
در بین تمام پیشداورهایی که در موردم وجود دارد، در رابطه بودن برایم از همه غریبتر است.
کلمات چه قدر میتوانند گمراهکننده باشند.
طرح پدرم شهرستانهای اطراف بود و خانوادهی مادرم در مشهد. بیشترین چیزی که تا شش سالگیم به خاطر میآورم در اتومبیل میگذرد. و موسیقیهایی که پدرم عادت داشت موقع رانندگی بشنود، آهنگ پسزمینهی خاطراتم هستند.
امروز، توی این روزِ مهمِ متفاوت، سراغ یکی از آن کاستها رفتم. یکی که دوجانبه قلبم را میشکند. علاقهی پدرم به علی علیهالسلام، آن کتابهای «صدای عدالت انسانی» جرج جرداقش توی کتابخانهش و بغضش. و چیزی که علی واقعاً هست و کسی نمیداند.