۵۶۹
از امروز دوباره نروکسین رو شروع کردم.
- ۰ نظر
- ۲۱ تیر ۰۴ ، ۱۹:۰۱
امروز و اینجای زندگی که وایسادم، نمیخوام مادر بشم. نمیخوام کودک بیگناهی رو به این جهان لجنزار اضافه کنم.
اگرچه این دههی محرم رو در مراسم عزاداری بسیار مفیدی شرکت کردم، ولی روز عاشورا امامسجادوار در بستر بیماری بودم و امکان تلمذ نبود.
مرحلهی اول جنگ تغییراتی رو توی نگاهم به زندگی ایجاد کرد که ازشون راضیم.
به امید موفقیت در مراحل بعدی.
مدام توی ذهنم تصویر بامدادی که خبر حملهی سگ هار منطقه رو شنیدم و پیکر اون بچهای که زیر آوار شهید شدهبود مرور میشه.
× جهان باید از وجود این نجاست پاک بشه و میشه؛ این سنت خداوند و تاریخه.
توی روزهای جنگ اتفاقی که افتاد این بود که گوشیم در حالتی که حتی ازش استفاده نمیکردم داغ میشد؛ صرفاً با وصل بودن به اینترنت.
توی ایکس دیدم که این اتفاق تکرار شده برای دیگران هم. با ChatGPT هم در این مورد صحبت کردم و بعد از بررسی احتمالات گفت باید نفوذ امنیتی و فعالیتهای پنهانی رو چک کنیم. گفت استفاده از دیتا و باتری گوشی رو چک کنم.
گوشی من سامسونگه و از روزی که خریدمش دوسالی میشه اپ فیسبوک و نتفلیکس رو که به صورت پیشفرض روش نصب بودن Forced Stop کردم. این برنامهها برای دوسال توی خواب عمیق بودند.
جالب اینه که از روزی که جنگ شروع شدهبود، اون برنامهها از خواب عمیق دراومدهبودند. Meta app manager توی گوشیم فعال شدهبود و از نت و باتری استفاده کرده بود و غیره.
فکر کنم اینکه ما همهمون تحت جاسوسی قرار میگیریم، دروغ نباشه.
شبها قبل از خواب اشهد میخونم. با دشمنام مهربونترم. خشمم رو بهتر کنترل میکنم. دیگه نداشتههام برام پررنگ نیستند. پس ذهنم مدام بین شجاعت و نگرانی دعواست. بین زندگی کردن و خبرخوندن معلقم. قرآن و دعا هم سرجاشه.
و میخوام همین روزا بشینم به این فکر کنم که چرا از مردن میترسم؟ به خاطر دردش؟ یا به خاطر این که دینم رو به آرمانهام و زندگی ادا نکردم؟
× امسال بعد از سالهای بسیار، توی روضه و مراسم عزاداری امام حسین شرکت میکنم. حتی همون روضههایی که به نظرم محتواشون دریوری بودن. چون به پناه احتیاج دارم. به امام حسین عزیزِ عزیز.
دیروز که آمریکا جنایت حمله به فوردو و نطنز و اصفهان رو انجام داد، بیدار بودم. اینکه به خاطر درگیر بودن پدافند با ریزپرندههای خائنین وطنفروش پدافند اصلاً رفت و آمد بمبافکنها رو تشخیص ندادند، خیلی آزارم میده.
امروز صبح از خواب بیدار شدم و یک تحلیل از یک خوک کثیف اسرائیلی نویسندهی کتاب «برخیز و تو زودتر بکش» خوندم که از اونجایی که وقتی ناراحتم دوست دارم بخوابم، بعد از خوندنش دوباره دوست داشتم به تخت برگردم. این یادداشت بهم نشون داد «صلح تحمیلی» چیه. این متن مستقیم از کانال علی عبدی اینجا کپی شده:
«یکخطر بزرگ که می تونن ایران رو به لبنان دوم تبدیل کنه، از زبان رونن برگمن:
برخی منابع بلندپایه امنیتی پیشین و کنونی میگویند نگاه به اینکه چه بخشهایی از پروژه هستهای ایران نابود شده یا باقی مانده، اساساً رویکرد درستی نیست. بهگفته این منابع، از دیدگاه آنها، مسأله اصلی این است که ایران اکنون بدون پدافند هوایی باقی مانده است — و این همان نکته کلیدی است. در چنین وضعیتی، ایالات متحده میتواند اعلام آتشبس کند، آتشی که ظاهراً «نتانیاهو» را هم ملزم به پایبندی میکند، و حتی به ایران اجازه داده میشود «آخرین موشک» را شلیک کند.
اگر ایران پس از آن زمان توافقشده باز هم موشکپرانی کند — طبق این طرح پیشنهادی — هر دو کشور (آمریکا و اسرائیل) به زیرساختهای حیاتی یا ذخایر انرژی حمله خواهند کرد و آنها را نابود خواهند ساخت.
اما اگر ایران دیگر شلیک نکند، همگی آتش را متوقف خواهند کرد. در چنین شرایطی، هر طرف میتواند داستان مورد نظر خود را برای مردمش روایت کند — ایران اینکه «تلآویو را نابود کرده»، و نتانیاهو و ترامپ اینکه «برنامه هستهای ایران را برای همیشه از میان بردهاند».
در این سناریو، ایران مجبور نخواهد بود توافق هستهای جدیدی را امضا کند که در واقع معادل تسلیم شدن است؛ ولی کاملاً خواهد دانست که هر قطعه یا جزئی از برنامه هستهای که جابهجا شود، هر سانتریفیوژی که حتی برای یک لحظه بچرخد، هر دانشمندی که به موضوعی مرتبط با تسلیحات دست بزند — بلافاصله هدف موشکهای F-35 قرار خواهد گرفت، حملهای که برای خلبانان نیروی هوایی بهسان «گردشی در پارک» خواهد بود.
این طرح مزیت بزرگی دارد: اکنون جنگ را پایان میدهد، شأن ملی ایران را حفظ میکند — نه فقط شأن مذهبی-انقلابی-جهادی بلکه حیثیت ملی را — و در عین حال وضعیتی به جا میگذارد که در آن اسرائیل میتواند در سالهای آینده هرگاه ایران بخواهد دوباره پروژه هستهای را از خاکستر احیا کند، به آن حمله کند.
این راهحل بسیار شبیه به توافق آتشبس با حزبالله است، یادآوری این نکته ضروری است که حزبالله پیش از شکست سختی که متحمل شد، تهدید نظامی اصلی برای اسرائیل بود. در آن توافق، اسرائیل نه خواهان نابودی کامل حزبالله شد، نه خواهان خلع سلاح آن، نه تغییر جایگاهش در لبنان. بلکه فقط این حق را برای خود حفظ کرد که در صورت تقویت یا فعالیت غیرعادی دوباره وارد عمل شود و این علیه دشمنی بود که نه یک کشور، بلکه یک سازمان تروریستی(باباته) است که در مرز شمالی مستقر است، و تهدیدی که بسیاری آن را حتی خطرناکتر از تهدید ایران میدانستند.»
با حضور این عزیزان «گولخورنده» در صحنه که بعد از برجام مذاکرات بعدیشون جنگ و بعد آسیبدیدن تأسیسات هستهای رو برای ایران به ارمغان آورد. این موضوع خیلی اذیتم میکنه و منو میترسونه.
برادرهام داوطلب حضور توی تیمهای امدادی شدن، خودم به ترسم غلبه کردم و توی راهپیمایی بعد از نمازجمعهی هفتهای که گذشت شرکت کردم. من و خیلی از مردم ترسهامون رو کنار گذاشتیم و وارد بازی شدیم. ما به زندگی بدون ترس توی شهرهامون ادامه میدیم.
ولی این صلح تحمیلی عینِ «خفت» و یک مرگ تدریجی تمام عیاره. ما و حاکمیت نباید زیر بار بریم. ما باید بجنگیم.
کاش وقتی که نگینه امانقلوا داشت «گل سرخ» رو با ارکستر فیلارمونیک پاریس شرقی آرش فولادوند اجرا میکرد، من در میان حضار بودم.
# How I Learned To Stop Worrying And Love The Bomb.
خب عزیزان یک هفته از جنگ گذشت و من اومدم بهتون آپدیت بدم.
در کل این هفته چنان بودم که یک فیلتر روی مغزم قرارگرفته بود که همهچیز رو بیهوده مینمود؛ چرا درس بخونم؟ چرا رتینول بزنم به صورتم؟ چرا ورزش کنم؟ وقتی قراره بمیرم. دو روز پیش با دوستم رفتیم یک رستوران ایتالیایی که بهترین لازانیاهای اینجا رو داره. این رستوران نزدیک مترو بود و هربار که مترو رد میشد، زیر پام میلرزید و همینطور تن و بدنم از ترس جنگ. دوست داشتم فقط راجع به جنگ حرف بزنم در حالی که دوستم میخواست راجع به هرچیزی جز جنگ حرف بزنه، بنابراین من فقط شنونده بودم.
دیروز رفتیم مهمونی خونهی یکی از دوستامون، قبلش براش کیک درست کردیم و تزئینش کردیم و بعد کل مدت ناهار و بعد از ظهر، فراموش کردهبودم که اصلاً جنگی در کاره.
وقتی برگشتم خونه، دوباره رفتم سراغ پوستم و هیرویت خوردم و توی رختخواب به جای خبر، کتاب خوندم و بعد خوابیدم.
به هرحال آدمیزاد به هرچیزی عادت میکنه، اما موضوع برای من اینبار عادت نیست.
شما بدون پیشروی در خاک یک کشور و با حملهی هوایی میتونی بهش خسارت بزنی و مظلومکشی کنی که خاصیت این خوکهای کثیفه، ولی نمیتونی کشور رو تسخیر کنی. ما باید مقاومت کنیم و از این مرحله به درستی عبور کنیم تا انشاءالله ایران برای بچههامون به جای بهتری تبدیل بشه و این خوکهای کثیف تا مدتها سرجاشون بشینن.
برای همین امروز اون فیلتر از روی مغزم برداشته شده. ما باید توی وضعیت بیم و امید باشیم. توی یک هفتهی اول من توی وضعیت بیم بودم و امروز بیم و امید برام به تعادل رسیدن تقریباً. من به زندگی با شجاعت ادامه میدم تا روزی که مرگ سرنوشتمه، فرابرسه.
در هر صورت خدا زندهست و از هرچیزی بزرگتره.
من خیلی میترسم. این فکر آزارم میده که اون آیندهای که بهش فکر میکنم چهقدر بدون امنیت بیمعنی میشه. همهچیز بدون امنیت معنای خودش رو از دست میده. اینکه ایران بخواد تجزیه بشه از درون داره روحمو پارهپاره میکنه. کل زندگیم شده خبر؛ تلگرام و اگه نت اجازه بده توییتر و یا تلویزیون. سعی میکنم خودم رو آروم کنم. نمازهای پنجگانه، خوندن سورهی فتح و دعاکردن و حرفزدن با خانوادهم برای دورشدن از فضا برام مسکن هستند.
۱۶ روزه که ده هزار قدم روزی راه میرم ولی از وقتی جنگ شروع شده، خیلی برام سخته انجام دادنش. ساعت ۱۰ تا ۱۲ شب شروع میکنم پیادهروی رو که فقط یک چیز باشه که من رو به زندگی قبلیم متصل نگهداره.
دیروز یه ویدیو دیدم از یحیی سنوار که میگفت امام علی رضی الله عنه میفرماید «دو روز در زندگی انسان است: روزی که در آن مرگ سرنوشت تو نیست و روزی که مرگ سرنوشت توست.» و میگفت روزی که مرگ سرنوشتم نیست شجاعانه زندگی میکنم و اگه اون روزی باشه که مرگ سرنوشتمه، کاری از دستم برنمییاد. با اینکه باهاش موافقم. ولی عملی کردنش خیلی سخته.
مامانم چون توی جنگ هشت ساله زندگی کرده، خیلی با موضوع عادیتر برخورد میکنه یا حداقل اینجوری نشون میده. ولی زندگیش دقیقاً مثل قبل در جریانه.
امیدوارم خداوند کمکمون کنه برای تمام خونهای پاکی که توی تاریخ برای نگهداشتن مرزها ریختهشده. و میخوام تلاش کنم توی روزی که مرگ سرنوشتم نیست، شجاعانه زندگی کنم.
و در نهایت مرگ بر اسرائیل.