مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

۵۲۵

پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۳، ۰۳:۲۲ ب.ظ

دلم گاهی برای روابط ازدست‌رفته تنگ می‌شه. اما بهایی‌ست که باید پرداخت بشه.

  • ۱ نظر
  • ۱۶ فروردين ۰۳ ، ۱۵:۲۲

۵۲۴

سه شنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۳، ۰۱:۲۳ ق.ظ

کم‌کم دارم می‌فهمم دوست دارم با چه‌جور مردی ازدواج کنم.

  • ۰ نظر
  • ۰۷ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۲۳

بسم‌الله.

چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۴:۰۳ ق.ظ

با قلبی هزاران‌پاره از غم فلسطین ۴۰۳ رو شروع می‌کنم.

 

  • ۰ نظر
  • ۰۱ فروردين ۰۳ ، ۰۴:۰۳

۵۲۲

سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۲۳ ق.ظ

۴۰۳ رو دیگه می‌خوام زندگی کنم.

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۲۳

۵۲۱

يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۴۰۲، ۱۰:۳۷ ب.ظ

امسال می‌خوام سنت‌شکنی کنم و به‌جای استوری گذاشتن در اینستاگرام، این‌جا بگم خاص‌ترین لحظه‌[ها]ی زندگی‌م توی ۱۴۰۲ چی بود.

روزی که برادرزاده‌ام به دنیا اومد و عمه شدم، پیاده‌روی اربعین و زیارت حرم امیرالمومنین.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ اسفند ۰۲ ، ۲۲:۳۷

۵۲۰

دوشنبه, ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۲۱ ب.ظ

چندماه پیش توی ماشین نشسته‌بودم و منتظر بودم برادرم از توی پیتزافروشی بیاد تا بریم خونه. اون شب برای اولین‌بار توی یک زمستونِ خشک، بارون اومد. 

گوشی‌م رو درآوردم و داشتم از نشستن قطره‌های بارون روی شیشه‌ی ماشین عکس می‌گرفتم که صدای خوردن انگشت به شیشه‌ی ماشین رو شنیدم. فکر کردم برادرمه و می‌خواد درو باز کنم که بشینه توی ماشین. سریع برگشتم و دیدم یه خانم بین ۴۰ تا ۵۰ سال با پسر ۱۶، ۱۷ ساله‌ش اومدن دم در ماشین. شیشه رو دادم پایین، ازم پرسید «شما از من عکس گرفتین؟» گفتم «من چرا باید از شما عکس بگیرم؟» گفت «محجبه‌ها الان از بقیه عکس می‌گیرن.» گفتم «همه مثل هم نیستند. و این‌که من داشتم از قطره‌های بارون عکس می‌گرفتم[قطره‌های روی شیشه رو با انگشت نشون دادم]. می‌تونم گالری گوشیمو نشون بدم اما رفتارتون خیلی بی‌شخصیتیه.» 

وقتی در مورد بی‌شخصیت بودن صحبت کردم، خانومه و پسرش گفتن به‌شون توهین کردم. به پسرش گفتم «من با شما صحبت نکردم.» و به خانم هم گفتم «شما با اتهامی که به من زدین به‌م توهین کردین و من سرم توی کار خودمه. شما هم سرتون توی کار خودتون باشه.» 

گفت «من حواسم به خودمه. برای همین حواسم هست بقیه دارند چی کار می‌کنند.» گفتم «خانم شما برای من جذابیتی ندارین که بخوام ازتون عکس بگیرم.» ایشون هم فرمودند که بنده‌ توی حریم خصوصی‌شون وارد شدم، منم گفتم الان دقیقاً شما وسط حریم خصوصی من هستی. و پسرش هم در این حین داشت می‌گفت من به «ناموسش» توهین کردم که خب طبیعتاً محلش ندادم. و خانم گفتن که «من دیگه حرفی ندارم.» منم گفتم «از اول نمی‌یومدی با من حرف بزنی.» و تموم شد. 

 

ولی این حس بد برای من موند. اول این‌که من لاک زده‌بودم، ریشه‌ی موهام دیده‌می‌شد و می‌شد گفت به معنای مدنظر خانم «محجبه» نبودم. 

دوم این‌که من در اجتماع و در مواجهه با افرادی که نمی‌شناسم، به شدت بی‌توجه هستم. اصلاً دقت نمی‌کنم و نگاه هم نمی‌کنم. ۲۰ ساله دارم توی یک کوچه زندگی می‌کنم و به جز همسایه‌ی سمت چپ و راست خونه‌مون کسی رو نمی‌شناسم، در حالی که کل محل اعضای خانواده مون رو می‌شناسن. کلاً از لحاظ خانوادگی آدمایی هستیم که سرشون توی کار خودشونه. تربیتمون اینه.

سر این داستانای شلوغی‌های پارسال و تبعات بعدش، من همیشه جزو دسته‌ای از آدما بودم که معتقد بودم تذکر دادن و این داستانا، نه تنها اثری نداره که ممکنه نتیجه‌ی معکوس هم بده. یعنی من موضع گشت‌ارشادی نسبت به حجاب هیچ‌وقت نداشتم. 

 

اون خانم شال حریر سرش بود. روسریش نیفتاده‌بود. صرفاً به خاطر این‌که حجاب من کامل‌تر ایشون بود، به خودش اجازه داد که من رو از روی ظاهرم مورد «بازخواست» قراربده و گوشیم رو چک کنه و با پسرش بالای سر من وایسن و من رو توبیخ کنند. در صورتی که ایشون از اون طرف خیابون توی ماشین‌ش حواسش به من توی ماشینم بوده و توی کار من سرک‌ می‌کشیده.

 

عکس گرفتن از دیگران بدون اجازه جرمه. بعد از اون اتفاق خیلی به خاطر «توضیح‌ دادن» خودم از خودم ناراحتم و مدام چیزهایی که بهتر بود می‌گفتم رو توی ذهنم مرور می‌کنم. 

باید شیشه رو می‌دادم پایین و در جواب حرفش می‌گفتم «خانم شما کسی نیستی که من وقت بذارم ازت عکس بگیرم. اگر فکر می‌کنی ازت عکس گرفتم زنگ بزن به پلیس بیاد و بعدش من ازت به خاطر تهمت و مزاحمت شکایت می‌کنم.» و شیشه رو می‌دادم بالا. 

 

بنابر‌این من توی این شرایط با این حرف که بگی اگه کاری نکردی باید گوشیت رو نشون بدی، مخالفم. ولی حاضر بودم منتظر بمونم پلیس بیاد و اون گوشیم رو چک کنه. 

پس به نظرم تحت هیچ شرایطی نباید برای بقیه تعیین تکلیف کنیم و یا اعلام کنیم هرکسی توی یک شرایط خاص باید چه رفتاری داشته‌باشه.

 به ویژه وقتی پای ظن و گمان در میون باشه، باید با قانون و با آرامش موضوع رو حل کنیم. 

 

ما به خاطر چیزهای غلطی روبه‌روی هم قرار گرفتیم‌. من رفتار اون خانم رو هم درک می‌کنم و اون نتیجه‌ی غلط بعضی رفتارهاست که من به خاطر حجابی که انتخابش کردم باید تاوانش رو پس بدم. ولی اون نوع حجاب انتخاب ایشونه و حجاب من اینه. اگه ایشون نمی‌خواد کسی توی زندگیش سرک‌ بکشه، خودش هم باید سرش رو از زندگی بقیه بکشه بیرون. این‌جا صحبت از احترام متقابله، فارغ از اعتقاد و انتخابی که طرف داره.

 

 

× العاقل یکفیه الاشاره.

  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۲۱

۵۱۹

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۲۱ ب.ظ

دلم برای حسِ بابا داشتن تنگ شده.

باقی همه نگفته بهتر.

چهارشنبه, ۴ بهمن ۱۴۰۲، ۰۸:۴۱ ق.ظ

یک هفته‌ی پیش یکی از سخت‌ترین تجربه‌های زندگیم‌ رو پشت سر گذاشتم. کاری رو انجام دادم، که می‌خواستم یک‌بار توی زندگیم انجامش بدم. ۴۰ روز چیزی[به جز آب، نمک و قرص ب‌-کمپلکس] نخوردم.

البته نشد که به ۴۰ روز برسه، روز ۳۸‌ام در آستانه‌ی هیپوگلیسمی قرارگرفتم که نتیجه‌ی پیاده‌روی طولانی‌مدت توی مرکز خرید بود و با یه تخم‌مرغ آب‌پز همه‌چیز رو تموم کردم. 

مسیحی‌ها این کارو به دلایل مذهبی انجام می‌دن، چون معتقدند مسیح این کارو انجام داده. من این کارو به دلایل سلامتی و البته تاثیراتی که شنیدم روی روح و روان آدم می‌ذاره انجام دادم.

خیلی چیزها توی آدمیزاد عوض می‌شه از لحاظ بدنی تا ذهنی و فکری. 

در مورد قسمت فیزیکی و چالش‌هایی که داشتم، شاید یه وقت دیگه صحبت کردم؛ ولی از لحاظ ذهنی حس می‌کنی که دیگه کنترل همه‌چیز دست خودته. وقتی توی فستینگ هستی، به ویژه از روز ۲۰ام به بعد تنها چیزی که برات اهمیت داره غذاست، با این‌که گرسنه نیستی.

 وقتی فستینگ رو تموم می‌کنی، دیگه غذا هم برات مهم نیست. 

 به نظرت آدما اون‌قدر کوچک، ضعیف و بی‌اهمیت می‌یان که دیگه نمی‌تونن به‌ت زخم بزنن و البته این‌که با «خودت بودن» چه آسیبی می‌بینن هم دیگه برات داستان نیست. فقط کاری که به نظرت درسته رو با ثبات قدم انجام می‌دی‌.

 

 

+ چون سوال می‌شه، ۱۸ کیلوگرم کم کردم. 

 

+ کاری نیست که همه بتونن انجام بدن، توصیه هم نمی‌کنم انجام دادنش رو.

 

+ ارزشش رو داشت، دوباره انجامش نمی‌دم ولی اگه برگردم بازم تکرارش می‌کنم.

.Leave behind your heart and cast away

چهارشنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۲، ۰۶:۵۸ ق.ظ

نه تنها خاطرات نوستالژیک‌تون برام حکم bullshit رو داره، که خودتون هم بالاتر از این نیستین. آدمایِ فیکِ از درون‌تهیِ نخودمغز. 

 

 

~ That's the price you pay

۵۱۶

سه شنبه, ۵ دی ۱۴۰۲، ۰۷:۱۷ ب.ظ

I'm dead inside.