مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

63

چهارشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۲۶ ق.ظ

... برام مهم نیست که دیگه صدای قلبم چی می‌گه.

  • ۱ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۲۶

GOT

دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۸، ۰۸:۵۸ ب.ظ

می‌ترسم برم توی یوتیوب یا سرچ‌های اینستاگرام ُ چک کنم. این فصل آخری دیگه باید از اسپویل در امان بمونه.

  • ۰ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۵۸

به عنوان بزرگ‌ترین آرزوم

دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۸، ۰۸:۴۷ ب.ظ

امروز در بخش انتظار داروخانه، خانمی روبه‌رویم نشسته‌بود. قوی جثه بود و از لهجه‌ش مشخص بود که اهل این حوالی نیست. و به عنوان یک قضاوت سطحی، از ظاهرش پیدا بود که وضع مالی چندان مناسبی ندارد. پسر تقریباً نوجوانِ درشت‌هیکل‌ش هم کنارش نشسته‌بود. 

خانم داشت برای اطرافیان‌ش که یا بیمار سرطانی بودند و یا از اطرافیان بیماران سرطانی، از سرگذشت خودش با بیماری‌ش می‌گفت و من هم مخفیانه گوش می‌کردم. برایش تشخیص سرطان سینه داده‌بودند. پس از تشخیص شیمی درمانی را شروع کرده‌بودند [ اولین خبر بد. وقتی قبل از جراحی شیمی درمانی انجام شود، به این معناست که بیماری پیشرفت داشته‌است، باید مرزهای سرطان را با شیمی درمانی کاهش داد و بعد جراحی را انجام داد.]، پس از جراحی، دوباره شیمی‌درمانی و پرتودرمانی انجام شده‌بود و حالا بعد از سه‌سال، این‌بار برایش تشخیص سرطان ریه داده‌بودند [ دومین خبر بد. خودتان در مورد سرطان ریه بخوانید.]. به این قسمت که رسید، به پسرش نگاه کردم و از درون احساس درد عمیقی کردم.

با تمام این‌ها موضوع این نیست. خانمی که تازه ماستکتومی انجام داده‌بود و گویا از تازه‌واردهای جمعیت بیماران بود، ازش پرسید «آخرش چی می‌شه؟» و بخش باورنکردنی ماجرا برای من این‌جاست؛ وقتی که خانم جواب داد « ما نباید بگیم چی می‌شه. ما بیماریم، بچه‌هامون هستند که بگذار، بردارمون کنند، اونایی باید بگن آخرش چی می‌شه که روز اول عید، زیر آب و آوار موندن.» 

دیگه گوش ندادم، جایم را به یک نفر دیگر دادم و از روی صندلی بلند شدم. 



× می‌شه یه روزی بفهمیم سرطان چه‌جوری درمان می‌شه؟




  • ۳ نظر
  • ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۴۷

وقتی ساعت ۱۰ می‌خوام بخوابم.

يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۳۸ ق.ظ

شب‌ها وقتی می‌خوام بخوابم، این سوال توی ذهنم می‌یاد «همین؟ همه‌‌ش همین بود؟ حالا یه فیلم ببین، این آهنگ ُ بشنو بلاه بلاه بلاه. » و بعد می‌شه الان.

  • ۱ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۰۲:۳۸

Chrome

سه شنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۵۱ ق.ظ
چه حس خوبی داره، وقتی کروم دیوایس جدیدت ُ  باز می‌کنی و با اکانت‌ت وارد می‌شی و همه‌چیز برمی‌گرده. آرزو می‌کردم زندگی هم همین‌جوری بود.
  • ۰ نظر
  • ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۰۳:۵۱

دیدی چه‌قدر این‌جوری ناجوره؟

پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۸، ۰۷:۲۸ ب.ظ
بازار بولت ژورنال درست کردن این روزا خیلی داغه. من‌م دارم نسخه‌ی خودم ُ درست می‌کنم؛ ولی این چیزی نیست که می‌خوام در موردش حرف بزنم. 
من منتظرم؛ منتظرم در آینده همه‌چیز درست شه، وقتایی که به رفتن فکر می‌کنم بیشتر به این دلیله که قراره چیز متفاوتی در انتظارم باشه، قراره بالاخره دنیای رمانتیک-کمدی‌ها یه روز اتفاق بیفته. 
رسیدم به آخرای پاییز و تازه به این نتیجه رسیدم که « OH MY GOD ، چه‌قدر یک سال زمان کوتاهی‌ست و اون انتظار بی‌اندازه گمراه‌کننده‌ست. » 



× دستات چرا از دست ِ من دوره؟

  • ۰ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۲۸

راه‌های نوین «نه» گفتن.

چهارشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۸، ۰۴:۰۳ ب.ظ
دیشب توی یکی از این عیددیدنی‌ها، یکی از اون اقوام بدسابقه که چندین جلد از کتاب‌هام ُ برده و نیاورده می‌خواست به قفسه‌ی کتاب‌های فلسفه‌م دست‌یازد، ولی به طور باورنکردنی‌ای تونستم بحث ُ به مهجور موندن فلسفه‌ی پیشرفته‌ی ملاصدرا و جفای تاریخ به اون برسونم و بعد موضوع رو عوض کنم؛ سپس از کنار فرد مورد نظر بلند شدم، تا چند کتاب نازنین دیگه راهی ناکجاآباد نشن.
  • ۰ نظر
  • ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۰۳

So Annoying

دوشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۸، ۰۶:۳۹ ب.ظ
این پرسش « کی می‌ری دکتر؟» یا «هنوز ادامه می‌دی؟» به شدت روی مغزمه و در عین حال نمی‌خوام بفهمند که روی مغزمه.
  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۳۹

شما بیا جاج‌ت ُ کن برو.

شنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۸، ۰۸:۵۹ ب.ظ

تازه «بین ستاره‌ای» ُ دیدم و حسِ تباهی عجیبی دارم.




پی‌نوشت: روزی که سه‌یِ فروردین بود. 

  • ۰ نظر
  • ۰۳ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۵۹