۴۰۰
يكشنبه, ۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۵:۲۳ ب.ظ
وقتی عصرا یهکم دراز میکشم نیمساعت بخوابم، تقریباً همیشه یهویی از خواب میپرم. توی همون حالت دراز کشیده همهی اتفاقات زندگیم تا مرگ پدرم توی چند ثانیه از جلوی چشام رد میشه. و انگار که واقعیت برای اولینبار توی صورتم سیلی میزنه. بعدش یهکم اشک از گوشهی چشام قل میخوره مییاد پایین و بعد دوباره برمیگردم به تنظیمات کارخونه.
ضمیمه: مهمترین چیزی که بعد از مرگ پدرم باش روبهرو شدم، «ذات واقعی» آدماست. وجه تسکیندهندهی این ماجرا هم برام همینه؛ شناخت آدمها و قوی شدن. ولی خب اینکه بخشیدن برام سخته و نمیتونم به راحتی لیست آریا استارکمانندم رو کنار بذارم هم محصول همون اتفاقاته.
- ۰۰/۰۷/۰۴
خدا رحمتشون کنه. روحشون قرین رحمت.