۳۶۱
آ. شدیداً روی اعصابمه، چون همیشه من رو توی زحمت میاندازه؛ همیشه. یکی دوبار هم توی یه سری موقعیتها، جلوی بقیه یه حرفایی بهم زده که در زیرگروه «زخم زبون» قرار میگیره و حسابی ازش کینه به دل دارم. هیچ وقت هم بهش نگفتم که حرفاش ناراحتم کرده. [اینجا لازمه که از یکی دیگه از اصول زندگیم پرده برداری کنم: من هیچ وقت به کسی که امید اصلاح رفتارش رو نداشته باشم نمیگم از رفتارش ناراحت شدم، چون اون میفهمه اون موضوع نقطهضعف منه.]
آ. متاسفانه توی اون دستهای قرار داره که اگه به اسلام معتقد باشی، نمیتونی رابطه باهاش رو از ریشه بخشکونی.
القصه امشب بهم پیام داده که انگیزهشو برای درس خواندن از دست داده؛ ادامهی مکالمه:
+ یکی دو روز کلاً درس نخون.
- اینجور اصلا نمیرسم. مشاورم میگه ثانیه برات اهمیت داره. کمتر از دو ماه مونده تا کنکور. میگه زمانشم تغییر نمیدن. [آ. همسن منه و میخواد کنکور تجربی بده.]
+خب میخوای چی کار کنی؟
- بخوابم پاشم بگن کابوس تموم شده. 😢😢
+خب راجع به راهحلهای عملی حرف بزن.
-نمیدونم واقعا کلافه شدم. حس تهوع دارم. متنفر شدم از شیمی و ادبیات و کوفت و زهر مار.
+چه کاری از من برمییاد؟
-هندونه. داری؟ نداری بخر . بده زیر بغلم. شاید حالم خوب شد.
+ یعنی دروغ بگم؟ 😂😂😂😂 [در حالت واقعی این ایموجیها جزو احوالات نگارنده نیستن.]
- باز یه چیز ازت خواستم. تو خوبه دشمنم نیستی. پاک روحیم رو پوکوندی.
خب، آ.ی عزیز نتونستم اونجا بهت بگم، ولی توی هر لحظهی زندگیت داری از من چیزی میخوای. وقت و بیوقت بهم زنگ میزنی و یکی دو ساعت فقط چرتوپرت میگی و از مشکلات بیمعنی و پوچت حرف میزنی. فقط هم حرف میزنی. هیچ وقت ازت چیزی نخواستم و نمیخوام تا شاید متوجه بشی و کمتر من رو به زحمت بندازی. ولی تو بیشتر و بیشتر حس میکنی مرکز دنیایی. حالم از اعتماد به نفس کاذبت به هم میخوره و این که همیشه برام دردسر درست میکنی. خلاصه این طوری پیش بره دشمنت هم میشم. و خب من دشمن خوبی نیستم.
- ۰۰/۰۲/۰۷
اینکه بخوای رابطهت رو با یه نفر که عذابت میده کاملا قطع کنی، اما فقط به همین دلیل که خدا گفته نباید اینکارو کنید، ادامهش بدی، واقعا امتحان سختیه. من در ابعاد بزرگترشو چشیدم..