مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

چه قدر شبِ تحویل سال بودم امروز.

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۲:۱۳ ق.ظ

یه سری از کتاب‌هامو گذاشته‌م توی کنسل که ردشون کنم برن. و خب به قیمت سال ۹۳ تا ۹۵؛ بسیار ناچیز. یعنی در حد یک‌سوم یا یک‌دوم پول پست کردن‌شون. 

چون جاهای شلوغ نمی‌رم، کتابا رو می‌دادم به برادرم پست‌شون کنه‌. یک هفته بعد از پست کردن‌شون پیام‌هایی دریافت می‌کردم که مثلاً «مرسی برای هدیه‌‌تون.» یا مثلاً «این هدیه‌ای که فرستادین خیلی برام ارزشمنده.» 

متوجه نمی‌شدم داستان چیه؛ تا این که از آقا م. مسئله رو جویا شدم، که آقا جریان چیه؟ کاشف به عمل اومد ایشون همراه بسته‌ها یه سری کتاب یا مثلاً از این تابلو کوچیکا که یه تیکه از فرش حرم امام رضا رو قاب گرفتن، واسه طرف پست می‌کرده.

به شوخی به‌ش گفتم یعنی من یه چیزی هم گذاشتم روش، کتاب ُ دادم به طرف. ولی خب، هم اون تشکری که ازم می‌شد حس خوبی داشت و هم این‌که می‌دونم یکی از جذاب‌ترین حس‌های دنیا این که یه چیزی، یه زمانی، از یه جایی به دستت برسه، که انتظارش ُ نداری. 

خلاصه این که خدای مهربون، هم زیاد کن رسوندن از اون جایی که گمون نمی‌کنیم رو و هم اون ماجرای «در بیابانت دهد باز» و البته عاقبت به خیری رو.

  • ۰۰/۰۲/۰۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی