مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

سرت سلامت

جمعه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۴ ق.ظ

امروز [یعنی دیروز، من تا وقتی نخوابم برام فردا نمی‌شه.] باید کاری رو انجام می‌دادم، ورزش می‌کردم و مودم‌م ُ که تو طبقه‌ی سوم به برق وصلش‌ کرده بودم می‌آوردم پایین [بلکه آنتن بده و نمی‌داد.]  هر سه مستلزم پیچوندن دختردایی پنج‌شش ساله‌م می‌شد. برای همین رفتم طبقه‌ی سوم و از اون‌جا از پله‌ها رفتم بالا تا وارد اتاق زیرشیروانی‌شمایل بشم. القصه هدفون و بالشت و گوشی به دست و ایضاً مودم در دست دیگر، وارد راه‌پله شدم و یادم نمی‌یاد چراغ روشن بود یا نبود، زودتر پام ُ گذاشتم رو پله یا دیرتر، ولی از جلوی در طبقه‌ی سوم با حالت شیرجه پرت شدم تو پاگرد. وقتی پا شدم، سمت چپ صورتم بی‌حس بود و خون هم طبیعتاً جاری و حس می‌کردم دندون جلوییم نیست. سراسیمه اومدم پایین و دنبال آینه می‌گشتم که ببینم چه اتفاقی افتاده‌. لبم شدیداً ورم کرده بود و خونی بود و دوتا دندونم هم شکسته بودن. کم‌کم کوفتگی‌ها هم شروع شدند و با این‌که الحمدلله جایی‌م نشکسته، ولی راه رفتن و اعمال یومیه دشوار شدن‌‌.

 

 

× حالا که این دندونا شکستن، دیگه باس برم واسه طراحی لبخند و فولان.

×× هدفونم درهم شکست، مودم‌م هم ظاهراً سالمه، ولی باطنا روشن نمی‌شه.

××× حالا با تمام اینا، واسه اون نیم درجه‌ای که سرم چرخید و بینی‌م نشکست، مرسی‌. یعنی کلاً شکرت. 

  • ۹۹/۰۳/۳۰

نظرات (۲)

خوبیش اینه یه خاطره برای آیندگان داری هی بگی و خودت سیر نشی مثل خاطرات سربازی پسرا.

پاسخ:
کاش حداقل همون قدر جذابیت داشت آخه. :))

یا خدا! :-

پاسخ:
به‌ خیر گذشت خدا رو شکر. :]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی