پاسخ:
من به عنوان شهروند یک کشور دموکراتیک به قانونی که دولتی که سرکار گذاشتهمش معترضم. من نماینده فرستادم مجلس، تا بهجای من بر اقدامات دولت نظارت کنه و حقوق من رو پیگیریکنه، ولی دستش با دولت توی یه کاسهست و بیکفایتی رو به حد اعلا رسونده.
حالا من باید چهجوری اعتراضم رو نشون بدم؟
یا باید هشتگبزنم، که دولت نسبت بهش سِر شده. و در امور اینچنینی جواب نمیده. یا باید اعتراضم رو توی خیابون نشون بدم.
ولی از طرفی من «به هر دلیلی» کشوری هستم که دشمن خارجی زیاد دارم و از هر روزنهای برای ضربهزدن به من استفاده میکنه و هدف اعتراض من رو منحرف میکنه.
این سیستم هنوز که هنوزه نتونسته برای شنیدن صدای اعتراض مسالمتآمیز مردم سازوکار راه بندازه. نه اعتصاب، نه اعتراضات صنفی و ...
حالا به هرحال، من خیلی عصبانی هستم و تغییرات بزرگ غالباً توسط عصبانیت انجام میشن، ولی من رادیکال فکر نمیکنم. [چیزی که گاهی توی نوشتههات حس میکنم.]
وقتی میگم رادیکال فکر نمیکنم، یعنی فکر نمیکنم کسی که در روزهای اول اعتراضات توی خیابون اومده، یا میخواد بکشه یا کشته بشه. اون یه کارگر و راننده تاکسی بینواست که واقعاً کم آورده و دیگه نمیکشه. و این آدما اسلحه و قمه [غمه؟!] به دست نمیگیرند و از پشت به کسی خنجر نمیزنن. و نیروی انتظامی هم برای کشتن نمییاد، نیروی انتظامی برای حفظ روال طبیعی زندگی و حفظ قانون توی کشوره، شرایط رو اون ایجاد نکرده و قانون توسط اون وضع نشده، اون باید از هرجومرج جلوگیری کنه، ضمن این که در نهایت کشتهشدن افراد به ضرر سیستم تموم میشه، بخوایم صادق باشیم دلیلش مهم نیست، حتی اگه با تئوری تو، سیستم خودش اونا رو کشته باشه.
و اما بدترین چیز برای یک کشور هرجومرجه و حاکم شدن بیقانونیست. نمونهی اخیرش هم لیبی. یک حاکم افتضاح داشت، سیستم سرنگون شد به کمک ائتلاف آمریکایی-اروپایی و هیچ دولتی روی کار نیومد[شرحش رو توی کتاب انتخابهای سخت هیلاری کلینتون بخون.] حالا کشور هزارتا صاحب داره و هرجومرج بر این کشور حکومت میکنه. غارت منابع، کشتار و ... .
بنابراین من به هرجومرج و خشونت معتقد نیستم، بیشتر به اصلاح ساختار فکر میکنم. چون فساد از بالا شروع میشه و اصلاح از پایین.
و اما در مورد نسبت دادن کشتارها به خود حکومت و فولان، باید بگم من صلاحیت اظهار نظر در این مورد رو ندارم. ولی با این موافقم که در نهایت گاهی به اینجا ختم میشه که اسم همهی معترضان میشه اغتشاشگر. ولی اگر بخوام منصف باشم، دیدم که دولت سعی کرد بین معترضان و طالبان هرجومرج خطر فاصله بکشه، ولی حس میکنم حالاحالاها بیهوده باشه، چون پس بالاخره صدای اعتراض ما قراره چه جوری و به کجا برسه؟
کسی که برای کشتن میاد، ممکن هم هست بمیره. گرچه اگر نخوای عاطفی برخورد کنی، بهعنوان یکی از المنتهای فلوچارتِ تکراری اینها در مواجهه با یک اعتراض، حتی "میتونه" کار خودشون باشه و هدفش هم دقیقا اینه که یک عده بگن "مردم"، "ما"ییم، نه اونهایی که اعتراض کردن. چون معمولا تو ذهن آدمها، یه مفهوم خیلیخیلی زود با مصادیقش، یا مصادیق ساختگیش، استحاله میشه. مثلا اگر دوتا بانک سوخته رو نشون بدی، مردم فکر نمیکنن ممکنه شکل این اعتراض اشتباه بوده باشه، بلکه فکر میکنن اعتراض کار زشتیه و همه معترضها جزء اشرارن.
یکیشون هم گویا ۱۷سالش بوده، که به اون باید گفت تو اصلا چه غلطی میکردی توی خیابون وقتی شلوغ بوده؟ اومدی بزنی دیگه. چون مغز نداشتی.
خلاصه تو میدون جنگ، اونی که مُرده، با اونی که کُشته، تو یه "شانس" تفاوت دارن. باید دید عوامل دیگهای که ممکنه یه کفه رو سنگینتر کنه، چیا هستن. مثلا تو "تجهیز" شدی که بیای آدمای دردکشیده رو بزنی؟ خودت اومدی تو خیابون که مردم رو "خفه" کنی؟ خب ممکن هم هست توی دعوا کسی که سرش میخوره به جدول و میمیره تو باشی.
در برابر "اون بچه چه گناهی داره"، میشه جواب داد، پدرومادرِ جوونی که همین دوستانِ آتشبهاختیارِ ب.س.ی.ج.ی توی اون سالِ شوم کشتن و مفقود شده و حتی اعتراف نکردن که اونا کشتن و حتی جسدشو پس ندادن، چه گناهی داشتن؟
مجموعا منظورم اینه که، این یه قضیهایه که عقبهش خیلی طولانیتر و پرملاتتر از اونه که بخوای بچه نمیدونمچندروزه یه کشتهشده رو ببینی و بگی "کپچر" بیاینکه بپرسی قبل و بعد قضیه چی بوده.
البته، خب میدونی من یه غیظی دارم. یه کینه و نفرتی دارم که میتونی حرفامو از این بابت موکول کنی به بایاسد بودن.
ولی بایاسد نیستم.