مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

۱۲۹

چهارشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۱۵ ب.ظ

یه‌چیزی یه زمانی خونده بودم یه جایی که به نظرم ‌‌‌دری‌وری می‌یومد:

«توی رابطه‌ای که مجبوری مدام عذرخواهی کنی، نمون.» 

 

می‌خوام دیگه به م. به چشم یک BFF نگاه نکنم، به کسی نمی‌گم چی‌ شد و چرا. ولی متنفرم از آدمایی که هیچ وقت مسئولیت کارهاشون رو قبول نمی‌کنن و بیشتر از کسایی که ته‌ِ ته‌ش بقیه رو مسئول نتایج فاجعه‌بار انتخاب‌هاشون می‌دونن.

 

  • ۰ نظر
  • ۲۳ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۱۵

بیشتر می‌ترسم.

سه شنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۴۱ ب.ظ

امشب به زور خودم ُ کشوندم پای ورزش. مطمئن بودم یه چیزی روی شونه‌هام نشسته و پام ُ سنگین می‌کنه. از اون وقتایی نبود که روانشناسان می‌گن خلاف نظر اون غول روی کول‌تون رفتار کنید. چون اون موضوع افسردگی نبود. 

توی یوتیوب دنبال ویدیو در مورد سرطان می‌گشتم واسه زیرنویس زدن، به صفحه‌ی دختری برخوردم که از سال پیش سابسکرایب‌ش کرده بودم. اون موقع آخرین ویدیویی که ازش دیده‌بودم، گریه می‌کرد و می‌گفت سرطان‌‌ش برگشته، امسال دیدم که یک‌سال گذشته از آخرین ویدیوش، یه نفر هم توی کامنت‌‌ها از R.I.P حرف زده بود. 

توی آخرین ویدیو داغون بود، به سختی حرف می‌زد، گریه کرد. می‌دونست که آخراشه. و بعد تمام. 

اون احساس تباه که کلکسیون گرون لوازم آرایش مورد علاقه‌ش ُ براش گرفته‌بودن، با آدمایی که می‌خواست ملاقات کرده بود و از تمام این‌ها ویدیو ساخته‌بود.

می‌خوام نترسم، می‌خوام وانمود کنم نترسم، می‌خوام به بقیه بگم نترسند. می‌خوام امید بدم به همه‌شون. ولی می‌ترسم. 

 

~ وقتی به این موضوع فکر می‌کنم که علم پزشکی عملاً هیچ کاری نمی‌تونه در مقابل کاری که خود بدن با خودش انجام می‌ده، بکنه ...

  • ۱ نظر
  • ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۲۳:۴۱

Wo ai ni

سه شنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۳۰ ق.ظ

به جز چندتا آهنگ چینی اکسو، تا حالا نشسته بودم آهنگ چینی گوش بدم. 

زبان چینی هم این قابلیت ُ داره که حس ُ انتقال بده. #سوسَد

 

~ ممنونم ازت ح. .

~~ علی‌الحساب این تیتر ُ ازم بپذیرید، تا درست‌درمون کاراکتراش ُ یاد بگیرم.

 

  • ۰ نظر
  • ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۳۰

By Default

يكشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۵۴ ب.ظ

تو دل هر زنی یه رخت‌شورخونه تعبیه شده.

  • ۰ نظر
  • ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۵۴

Five

شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۵۷ ب.ظ

“ Though after all these years I've learned to not get my hopes too much. ”

 

- واقعاً؟ 

+ نمی‌دونم؛ یه‌جوریه که نمی‌شه بگم همیشه همین طوره.

  • ۰ نظر
  • ۱۹ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۵۷

واقعاً فکر می‌کنید ناراحت می‌شم؟

سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۵۶ ب.ظ

و اگر خواستید یک نفر ُ به کل از ازدواج منصرف کنید، این کتاب دانش خانواده رو بدین دست‌ش. بخش حقوق اختصاصی مرد. 

 

 

 

~ اگه به‌‌م بگن فمینیست ...

  • ۱ نظر
  • ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۵۶

تیتر اخبار

سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۰۷ ق.ظ

۱ - بر طبل شادانه بکوب، یار پسندید مرا. 

هرچند که ح. من ُ توی یک مخمصه‌ی جدید انداخت، ولی ارزش‌ش ُ داشت. 

 

 

۲- روش‌های تربیتی صددرصد موثر.

برادرم به م. که نه‌سالشه، می‌گفت که توی کارتون «پاندا کونگ‌فوکار» بازی کرده و استاد شیفو هم به‌ش هنرهای رزمی ُ یاد داده. م. هم می‌گفت «اگه راست می‌گی، چرا تا حالا نشون‌ت ندادن؟» من‌م گفتم «هنوز وارد داستان نشده؛ توی قسمت‌های آینده نشون‌ش می‌دن.» باور کرد.

امروز هم ناخن‌هاش، اندازه‌ی ناخن‌های من شده‌بود و از ناخن گرفتن و حمام رفتن امتناع می‌کرد، مامان‌ش از برادرم به عنوان پزشک خواست قانع‌ش کنه که النظافه من الایمان و الخ. اونم نمی‌دونم پیش خودش چی فرض کرده بود بچه‌ رو که مثل این مربی مدیریت وقت شبکه‌ی قرآن شروع کرد «چنانچه ناخن‌هات ُ نگیری میکروب وارد بدن‌ت می‌شه و ... » 

پریدم وسط حرف‌ش و گفتم «اگه نگیری ناخن‌هات ُ موش و کرم می‌رن توی شکم‌ت.» اونم کم‌ نیاورد «نه‌خیر، موش‌ها بزرگ‌ن، زیر ناخن جا نمی‌شن.» ، «فکر کردی موش‌ها از اول همون قدر بزرگ‌ن؟!» 

خلاصه بچه تا وقتی اون‌جا بودیم دست‌هاش ُ پشت سرش قایم کرده بود. 

 

[اعتراف می‌کنم لذت می‌برم از این کار. ]

 

۳- چرا این پست تصویر ندارد؟

چون هنوز نمی‌دونم چه‌جوری از این تنظیمات جدید بیان استفاده کنم.

 

 

۴- دارم ماندرین یاد می‌گیرم. 

خدایی‌ش کی به ذهن‌ش رسیده این اصوات ُ از دهن‌ش خارج کنه؟ 

 

 

  • ۱ نظر
  • ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۰۷

Done

يكشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۴۴ ب.ظ


گوشِ شیطون کَر، برنامه‌ای که نوشتم نتیجه داد. 

در صورتی که فردا ح. تاییدش کنه، مراسم کوبیدن بر طبل شادانه،  در همین مکان برگزار خواهد شد. 

  • ۰ نظر
  • ۱۳ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۴۴

چه ماجرایی شد.

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۰۴ ب.ظ

حالا هرکی هر وصله‌ای دل‌ش می‌خواد بچسبونه به من، ولی شاید خیلی لحظات کمی باشند سخت‌تر از وقتایی که مجبوری یک ویدیوی انگلیسی با لهجه‌ی هندی و پاکستانی رو ببینی. 



~ اون لحظه‌ی «این چه شکری بود من خوردم؟» که حرف‌ش بود. 


  • ۱ نظر
  • ۱۲ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۰۴

۱۱۸

پنجشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۰۷ ق.ظ

کاش واقعاً مرگ به همین تروتمیزی‌ بود.

  • ۲ نظر
  • ۱۰ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۰۷