گزارش هفتگی
یک.
صبح که از خواب بیدار میشم، مثل اینه که اصلاً نخوابیدم. کمرم درد میکنه و احساس خستگی میکنم. امروز باشگاه ُ پیچوندم و خودم ُ برای قطار متلکهای مامان آماده کردهبودم. ناگهان یادم اومد مامان توی ساعت ِ رفتن و اومدنم خونه نیست و سجدهی شکر به جا آوردم.
دو.
با یه نفر آشنا شدم که خیلی من ُ یادِ دوران 15 تا 18 سالگیم میاندازه. همون دغدغهها و بحثها. به خاطر یکی از ریویوهام بهم پیام داد و چندساعتی داشتیم با هم بحث میکردیم. خلاصه که پسرِ دستهگلی به نظر میرسه.
سه.
باید اعتراف کنم فرصتهای انتقامگرفتن اونقدرا هم لذتبخش نیستند. هرچند که همچنان پیگیر فرصتهای پیشاومده رو تویِ هوا میقاپم، ولی آرزوی قلبیم اینه که دیگه هیچ وقت نبینم اون آدمها رو.
چهار.
خداوند یک سناریونویس قهاره. یه جوری میذارهت توی غم و قصه و منتظر میمونه تو از این ختمهایِ سورههای مشکلگشا برداری و شصت روز بخونیش و برخلاف نظرت یه اتفاق دیگه بیفته که فکر میکنی این بار دیگه میکشدت و بعد میبینی ای دل غافل! این خودِ خود راه حل بود.
ببخشید که اینقدر عجله میکنم.
پنج.
باید اعتراف کنم اصلاً حوصلهی نالههای ِ شبانهی تلگرامی رو ندارم. دیگه دوست ندارم اندر احوالات کسی بخونم که توی یک جمع بوده و خودش رو خیلی جدا حس میکرده و دوست داشته بره و فولان. نمیدونم مُدِ این روزها چیه، ولی امیدوارم خوشحالی و شادی عمیق مُد باشه. اگه ناراحتی، بذار وقتی توی اتاقت نشستی با خودت خلوت کن.
بازم به حرفات گوش میکنم، ولی من بیشتر از تو از زندگی میدونم، چیزی که هیچوقت در موردش حرف نمیزنم. خلاصه بگم، بذار کنار این گلهگزاریها رو . بیا راجع به یه چیز دیگه حرف بزنیم.
شش.
اهل نظر تواضع بیجا نمیکنند
در چشم اهل کبر سراپا غرور باش
- ۹۸/۰۶/۱۳