مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

خونه‌یِ ما.

سه شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۷، ۰۶:۵۱ ب.ظ
اول از همه؛ دزدهای عزیز خیلی متاسفم که فراموش کردم زودتر اطلاع بدم، ولی مادرم مسافرت هستند و ما هم تا بعدازظهر اطراف دو، سه اینا خونه نیستیم.
دوم هرچه قدر از مامانم می‌پرسم «کی برمی‌گردی؟» جواب نمی‌ده؛ بابا خب می‌خوام بدونم کِی باید به این میدون جنگ سروسامون بدم. 

شیراز

دوشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۴۵ ب.ظ
امشب از اون‌شب‌هایی بود که دلم گرفته‌بود و بیپ‌تونزُ به امید یافتن یک آلبوم شبیه «کلاغ سفید»ِ دال‌بند زیرورو کردم و «شیراز»ِ دنگ‌شو رو خریدم و همین الان اسپیکرُ روشن کردم و دارم به‌ش گوش می‌دم و یُخده قلبِم آروم گِرِف. 



× بیشتر دوست داشتم آلبوم «دو گوش و یک سر»ِ نجوا خبازیانُ بخرم، اما چون تگِ «موسیقیِ کودک» خورده‌بود نمی‌شد. اگه بچه‌ توی خانواده‌ دارید، از این فرصت بهره ببرید، ترکِ «پاییز»ِش خیلی دل‌بر بود. 

به علامت نکشیدن سیگار توجه کنید.

يكشنبه, ۹ دی ۱۳۹۷، ۰۹:۱۴ ب.ظ

امروز به جای استادمون حل‌تمرین‌ش اومده‌بود سر کلاس. به محض این که رسیدم پشت در و از پشت شیشه، دیدم‌ش اومدم فرار کنم که یک ندایی از درونم یادآوری کرد، کمی با مباحث فصل پایداری مشکل دارم، برای همین رفتم سر کلاس و دیدم دوستِ حلّت‌مون صرفاً داره تکرار مکررات می‌کنه و به شدت اون ندای درونی‌ُ نفرین کردم. واقعاً دوست داشتم تا آخر کلاس بمونم، ولی یک از بچه‌ها که نمی‌دونم کی بود، اومد توی کلاس نشست و بوی سیگار همراه با ادکلن‌ش پیچید توی کلاس و من علاوه بر این که داشتم خفه می‌شدم، سردرد هم گرفته‌بودم؛ برای همین مجبور شدم با سرعت از کلاس بزنم بیرون. و مدام توی ذهن‌م تصور می‌کردم حلّت ازم می‌پرسه «چرا داری می‌ری؟» و من هم می‌گم «این بوی سیگار لعنتی داره خفه‌م می‌کنه.» 

کاش می‌شد یه جوری به دوست‌مون حالی می‌کردم چه‌قدر حرکت‌ش منزجرکننده‌ست. 



~ بخش بامزه‌ش این‌جاست که اول‌ش که انتشار بو شروع شده‌بود، از یکی از بچه‌ها پرسیدم «بوی سیگار نمی‌یاد؟» گفت «بوی ادکلن‌ه که!» گفتم «بوی ادکلن همراه با بوی سیگاره.» گفت«جون! دوست نداری؟»  

Acne

شنبه, ۸ دی ۱۳۹۷، ۰۹:۴۰ ب.ظ

و قسم به جوش‌هایی که یکی یکی در پیشانی ظاهر می‌شوند.

ایامی که گذشت.

جمعه, ۷ دی ۱۳۹۷، ۰۸:۴۸ ب.ظ

دیشب سر زدم به سمپادیا، در اصل برای این که تمام پست‌هامُ پاک کنم. می‌خواستم نشونه‌ای ازم هیچ‌جا باقی نمونه. چندتا از پست‌هامُ خوندم که آرشیو شده‌بودن، بدم نیومد از پست‌هام و گذاشتم به عنوان «یادگاری در این گنبد دوّار» بماند. شاید به یه نفر کمک کنه. 

آه ای تردید رفتن...

پنجشنبه, ۶ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۴۶ ب.ظ
دقیقاٌ به همین دلیله که من خیلی کم قول بیرون رفتن به این و اون می‌دم. چون هر دفعه که می‌خوام از خونه برم بیرون اون هم در این هوای سرد، تردیدِ رفتن دامن‌گیرم می‎‌شه.

.I've tried to be nice

پنجشنبه, ۶ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۱۱ ق.ظ

غالب افراد حس می‌کنند رفتار بی‌تقصی دارند، لذا وقتی با خودشون، مثل خودشون رفتار کنیم نباید ناراحت بشن؛ نه؟ چون یه جورایی ما هم بی‌نقص رفتار کردیم.

حالا به هرحال، تصمیم گرفتم به‌جای برخورد تئوری با افرادی که در زیرگروه «وقیح» دسته‌بندی می‌شن، عملاً مثل خودشون باشم. 

خالی.

چهارشنبه, ۵ دی ۱۳۹۷، ۰۸:۵۱ ب.ظ
وقتی به کسی دروغ می‌گویید برای همیشه شانس‌تان را برای دوستیِ صمیمانه با او از دست می‌دهید. و بدقولی هم در زیرگروه دروغ جا دارد.

.Modified Me

سه شنبه, ۴ دی ۱۳۹۷، ۰۹:۰۹ ب.ظ

همه‌ی پدر و مادرها سعی می‌کنند نسخه‌ی بهتری از پدر و مادر خودشان باشند، کارهایی را برای فرزاندان‌شان انجام دهند که والدین خودشان برایشان انجام نداده‌اند. البته هیچ‌کدام‌شان بی‌نقص نیستند ولی باید قدردان این حجم از modification بود. 

تصمیم دارم شروع کنم به نوشتن چنین لیستی برای خودم، می‌خواهم یک نسخه‌ی اصلاح‌‌شده از خودم برای فرزند آینده‌م ارائه دهم.

ادب از تو آموختم.

سه شنبه, ۴ دی ۱۳۹۷، ۰۷:۴۶ ب.ظ

فی‌الواقع اگه بخوام از بی‌انصافی فاصله بگیرم، باید بگم این که دوروبر آدم پر باشه از آدم‌های بی‌شعورِ عقده‌ایِ خودنما، در کنار تقویت ایده‌ی عدم اعتماد به بشر، این خوبی رو هم داره که کمک می‌کنه آدم نایس‌تری باشید.