You Are My Everything
میدونین؟ ماجرای چشم و نگاه با تمام ماجراهای دنیا فرق داره. خیلی چیزا یادم رفته، ولی نگاههای ناشناس زیادی رو یادمه. نگاههای معصوم و غمگین زیادی...
× خدایا! اونجایی؟
- ۰ نظر
- ۱۲ تیر ۹۹ ، ۰۰:۰۹
میدونین؟ ماجرای چشم و نگاه با تمام ماجراهای دنیا فرق داره. خیلی چیزا یادم رفته، ولی نگاههای ناشناس زیادی رو یادمه. نگاههای معصوم و غمگین زیادی...
× خدایا! اونجایی؟
دلم میخواد یه روزی بالاخره بتونم با خودم به صلح برسم. الان که میدونم یه سری اهداف برای همیشه در حد رویا میمونن، از زندگی میترسم. از خودم بدم مییاد و هیچ انگیزهای برای زندگی ندارم.
دلم میخواد آسیا و آفریقا و آمریکای جنوبی رو بگردم. بعد از اون هم خیلی دلم میخواد برم یهجایی خودم ُ گموگور کنم. دلم میخواد برم تو آفریقا زندگی کنم. یه جایی مثل کنیا. برم یه جایی که هیچکی، هیچچی از گذشتهم ندونه و همهچیز ُ از اول شروع کنم.
نمیدونم قراره «دقیقاً» با زندگیم چی کار کنم، درحالی که هستن آدمایی تو سن من و در این مورد به نتیجه رسیده باشند.
دو شب پیش، خواب میدیدم که ازدواج کردهم، اینقدر کابوس وحشتناکی بود و میترسیدم که مدام با خودم میگفتم «نگران نباش، داری خواب میبینی. الان بیدار میشی.»
این روزا، علاوه بر فشاری که خودم رو دوش خودم میذارم، از طرف بقیه هم برای پذیرش حضور خواستگار در منزل، تحت فشارم. البته از اون آدمهام که وقتی با صراحت «نه» بگم، تمام حرفا از جلوم به پشت سرم منتقل میشه و این خوبه. اما وقتی مجبورم جلوی بزرگترا سرم ُ بندازم زمین و ادای آدمای حرفگوشکن ُ دربیارم، از درون میپاشم.
دلم نمیخواد تو چارچوبهایی که ازم توقع دارن، زندگی کنم. اینکه همون نقشهای تیپیکال ُ داشتهباشم. من اینجوری تربیت نشدم.
من تربیت نشدهم اون دختر خوب سربهزیر ِ حرفگوشکن تو ذهن شما باشم. ببخشید.
این برنامهی Knowing Brothers رو دیدین؟ اگه دیدین که خب هیچی، اما اگه ندیدین هم خیلی اشکالی نداره. یکی از اعضای این برنامه اسمش کانگ هودونگه که سالها قبل از این برنامه، یه برنامهی دیگه اجرا میکرده که هر خواننده و بازیگر و آیدلی که تو این برنامه شرکت داشته، از این بندهخدا خاطرهی بد داره. خلاصه هر دفعه که یه سلبریتی مییاد تو این برنامه در گام اول خاطرهی بدش از هودونگ ُ تعریف میکنه و اسمش به باشگاه قربانیان کانگ هودونگ اضافه میشه.
یکی از بچههای دبیرستانمون هم هست که حکم همین هودونگ ُ داره؛ منتها مهمترین فرقی که با هودونگ داره اینئه که همیشه میگه «تا حالا چندبار این ُ گفتی، اما من یادم نمییاد همچین کاری کردهباشم.»
مطلعید که بحث «تو این کارو کردی.»، «نه، نکردم.» از لحاظ فرسایشیبودن در بالاترین درجهی بحثهاست و انجامش از مکروهاته، واسه همین من وارد بحث با هودونگ شمارهی دو نمیشم. ولی امروز که این اتفاق برای یکی دیگه از بچهها تو گروه تکرار شد و به خاطر ظاهرالصلاحی بزرگوار زیرسبیلی رد شد، میخواستم ریپلای کنم و از قول یکی دیگه از اعضای برنامه بگم «گناهکار یادش میره و قربانی یادش میمونه.» ولی خب چون با بزرگوار در دورهی طولانی مدت جنگ سرد قرار داریم و بینمون مناسبات سیاسی برقرار نیست، واسه جلوگیری از آشوب، فیتیله رو خاموش کردم و مثل بچههای خوب ویدیوی گوگلا رو هدایت کردم تو گروه.
خب خب؛ امروز اینجام تا بهتون درس زندگی بدم. اگه جزو اون دسته از آدما هستین که فکر میکنین همهی افرادی که ازدواج کردن لزوماً به بلوغ روانی خاصی رسیدهبودند یا بعد از ازدواج قطعاً بهش میرسند یا ازدواج قراره حکمت و خرد خاصی فراتر از شما بهشون بده، سخت در اشتباهید.
× حالا که فهمیدم تو بخش اصلی مغزت چهخبره، وقت کشیدن ترمزه. :]
×× I'll be the actress staring in you bad dreams.
پس اون بالا منتظر چی هستن؟ چه جوری این غلیان گناه ُ تحمل میکنن و دست روی دست گذاشتن؟
× این بود وفاداری و عهد تو ندیده.
تست دو نفر از بچههای گروه بیمارستان قائم مثبت شد؛ متوجه شدم ایرادگیریم داره از حد میگذره؛ هیچی برام اهمیت نداره و مدام نگاهم به سرانجامه؛ اعصابم از مدل خانوادهی عروسمون خرده و در عین حال نمیخوام وارد حوزهی gossiping بشم پس باید به طور کامل سکوت کنم؛ با طرز تفکر نزدیکانم هم مشکل دارم؛ ولی خب رانندگی کردن و چاوشی گوش دادن امشب، همهش ُ شست بُرد.
~ ... من به محسن شدیداً حسودیم شد. :))
میشه خواهش کنم آمپولهای بیحسی دندونپزشکی رو در سایز واکسن تولید کنن؛ قدرِ دردش؟ اون فشار روانیش سرانجام میکشد ما را.
مرسی.
~ به زندگی برگشتم.
چهارسال پیش، یه شب مامانم همهمون ُ صداکرد که بریم طبقهی پایین. وقتی رفتم، دیدم پدرم نشسته رو مبل و داره وصیتنامهش ُ اصلاح میکنه و میخواست ما هم شاهد باشیم. من اونجا گفتم این مسخرهبازیا چیه و خودم ُ کشیدم کنار. و دو هفته بعدش پدرم از دنیا رفت.
امروز برادرم که تو بیمارستان امام رضا استاژره، گفت پنجتا از دستیارهای بخش، کرونا گرفتن و خودشون ُ تو خونه قرنطینه کردن و الان بخششون دستیار نداره. و به همین خاطر شروع کرد به نوشتن وصیت و الوبل. شوخیهای همیشگی من هم بیشتر از این که خندهدار باشه، فضا رو ملتهب کرد و بیشتر جدی گرفتهشد، واسه همین گفتم بیام بالا از وجوه تاریک شخصیتم بگم براتون.
درک میکنم که شرایط سخت و دشواره، یه کم هم حس میکنم ممکنه جودادن هم قاطی حرفاش باشن. [ اون اوایل هم یه جا نوشتم بیاین به نوبهی خودمون جو ندیم؛ اما دیدیم کرونا همه رو همهجوره غافلگیر کرد. برای همین سعی میکنم از اصطلاح «جو دادن» محتاطانه استفاده کنم.] امیدوار همهی اونایی که خط مقدماند، سالم و سلامت باشند و بمونن همیشه.
امیدوارم یه روز مثل طاعون، بیخبر و بدون مقدمه ولمون کنه و بره. ولی واقعا شاید روند دنیا داشته خیلی کسالتبار پیش میرفته برای ناظرش که خواسته با کرونا، یه کم هیجانش ُ بالا ببره.
× حالا بذارین یه خبر خوش هم بدم. مودمم درسته ولی متاسفانه آدابتورش نتونسته از حادثهی سقوط جون سالم به در ببره.
دیروز با دخترخالهم که اینجا زندگی نمیکنه، تصویری صحبت میکردم. مجبور شدم در مورد حادثهی مصدومیتم، شرح ماوقع بدم و ایضاً بهش اطمینان بدم که سرومروگندهام.
امروز دراز کشیده بودم داشتم فیلم میدیدم، مامانم زنگ زده میگه پاشو خونه رو جمعوجور کن و جارو بکش، دایی م. میخواد بیاد دیدنت. [:))]
× مرسی برای کِر خاله جون. ولی:
I know you've got a tendency
To exaggerate what you're seeing
~ در مورد عنوان هم نه دیگه در این حد حالا. درواقع عنوان اسم یکی دیگه از آهنگای هالزیست که عاشقشم و لیریک بالا ازش نقل شده.