۲۵۸
و بله، شیپور جنگ از همین امشب زدهشد.
- ۰ نظر
- ۰۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۱۹
و بله، شیپور جنگ از همین امشب زدهشد.
این اسپاتیفای بدون ویپیان، برای من حکم همون کانال موردنظر رایگان جویی و چندلر ُ داره.
نمیخوام جلوی خودش بگم چون بارها سر این موضوع بحث کردهام که آرزوی قلبیمه که برادرم زودتر بره خونهی خودش و مامانم و خودش مصرانه گفتهاند که قطعاً دلم براش تنگ میشه و حسرت این دورهم بودنها رو میخورم.
واقعیت اینئه که دقیقاً همینئه. دوستدارم همچنان اون نقش ساپورتیو ُ داشته باشم براش و از الان دلم براش تنگ میشه.
« اسم شریفتون؟»
«امامزاده پاستور»
...
جملهی بالا از زبان «وی»، عبارتهای بالا و چندین و چند تیتر دیگه برای این مطلب به ذهنم رسید، اما ترجیح دادم از اسم فیلم استفاده کنم.
واقعیت اینئه که «خروج» فیلم خیلی دربوداغونیست. امروز اگر مود تلویزیون ُ به سینما تغییر نمیدادم و چراغها رو خاموش نمیکردم، بهشدت سخت میشد بین اون و فیلمهای تلویزیونی فرقگذاشت.
با اینحال، خروج یک فیلم ارزشمنده. اول اینکه صدای اعتراضی برای «اعتراض»ئه.
بیشتر از چهلسال از انقلاب میگذره. ما مردم مثل مردم تمام حکومتهای جهان به حاکمانمون معترض هستیم به دلایل زیادی. وقتی «شعبههای پاستور» که فرمانداران و سایر کارگزاران دولت باشند، صدامون ُ نمیشنوند و ایضاً نمایندههامون توی مجلس، ما مجبوریم برای رسوندن صدامون وارد خیابون بشیم یا اعتصاب کنیم. و در هر صورت ما اغتشاشگر درنظر گرفته میشیم. از نظام خروج کردیم و به امنیت ملی ضربه زدهایم.
نمیخوام دلایل سیاسیای که باعث میشه گروههای مختلف مخالف سیستم از این وضعیت سواستفاده کنند رو نادیدهبگیرم، ولی وقتی چهلساله داستان همینئه، هیچکس نشسته یه راه درستدرمون برای این موضوع پیداکنه؟
باید صادقانه بگم که هیچاعتراضی توی دنیا به نتیجهی موردنظر مردم نمیرسه، مگر این که به سیستم ضرر مالی بزنه. چرا قانون اعتصاب ُ تصویب نمیکنن؟ احتمالاً جواب توی توضیحی باشه که دادم.
دوم، وقتیست که هلیکوپتر رئیسجمهور به دلیل نقصفنی توی مزرعهی پنبهی نقش اول فیلم فرود مییاد، و پنبههاش ُ از بین میبره و وقتی «رحمت» به این موضوع اعتراض میکنه، بهش میگن بهش خسارتش ُ میدن و بعد این نکته رو اضافه میکنن «فدای سر رئیسجمهور!»
و من مدتها قبل ویدیویی میدیدم از بازدید اوباما از مناطق سیلزدهی کشورش، اینجوری نبود که یک گله آدم کتشلواری پشتسرش راه افتادهباشن، کت تنش نبود و هیچکسی هم نمیرفت سمتش یا جلوی پاش بلند نمیشد، مردم نشستهبودند، اون میرفت سمتشون، باشون دست میداد و حرف میزد و اونا همچنان نشستهبودند.
نمیدونم همهجای آسیا یا خاورمیانه اینئه یا این فقط ماییم که چارچوب اربابرعیتی به افکارمون سایهانداخته. چرا باید فرزندان و نوادگان کسانی که رهبری این تغییر ُ به عهده داشتند، صرفاً بهخاطر وراثت شخصیتهای مهمی تلقی بشن و از این طریق منفعت اقتصادی ببرند و فربه بشن؟ چرا باید برامون مهم باشه فولانی پسر یا دختر بهمانیست؟ چرا جوری رفتار میکنیم که انگار رئیسجمهور چیزیست شبیه شاه؟ وقتی فردیست از خود ما و مثل ما و ما گذاشتیمش توی اون جایگاه که به سیستم نظم بده و زندگیمون ُ بهتر کنه؟
سوم، این ریای حال به همزنیست که سیستم و مملکت ُ گرفته. وقتی اطلاعاتی بودی و الان پستگرفتی، استاد فرار رو به جلو هستی و خیلی خوشگل هم شعار میدی و توی توییتر، توییتی که بهت انتقاد کرده رو ریپلای میکنی و میپرسی «اسم شریفتون؟» تا طرف ُ بکنی تو گونی.
و آخر، با تمام مصائب باید تا ته وایسیم تا این صدا شنیدهبشه.
~ و در پایان لازم میدونم دوباره تاکید کنم چهقدر عاشق « وی » هستم. میخواستم بگم این امکان وجود داره که در تصمیمم برای انتخاب دنیایی که دوست داشتم توش زندگی کنم در مورد «هاگوارتز و دنیای هریپاتر» تجدیدنظر کنم و دنیای V رو انتخاب کنم، ولی خب، دنیای الانمون در شبیهترین حالت به دنیای V ست و فقط خود V رو کم داریم.
بخشی از لیست کشورهایی که تولیدات تلویزیونی و سینماییشون ُ تماشا کردهم قطعاً رازی خواهدبود که با خودم به گور میبرم. اما همیشه ترکیه رو گذاشتهبودم به عنوان خطقرمز تباهی که نباید حالاحالاها ازش عبور کنم. [ :)) ]
و اگه الان میخوام اولین و [انشاءالله] آخرین فیلم ترکی عمرم ُ ببینم، مسئولیتش فقط و فقط با لیست IMDb 250 ست.
هروقت برادرم یا ف. یک فیلم یا سریال ُ «خوب» توصیف و به من پیشنهادش میکنن، با جملهی « خوب، از نظر من و تو خیلی متفاوته.» مواجه میشن.
اگرچه امشب بر سر امتیاز فیلم oldboy با هم گفتگویی داشتیم که به « تو [ برادرم ] با دختر کبریتفروش هم گریه کردی.» ختم شد، ولی بعد از دیدن V For Vendetta حس میکنم، سلیقهی ما میتونه در جاهایی به هم نزدیک بشه.
چهقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر هوگو ویوینگ خوب بازی کرده این نقش ُ. آدم دلش میخواد براش بمیره. [جذاب لعنتی]
~ حالا الان میدونم همهتون فیلم ُ دیدین.
~~ یهچیزی بگم بیشتر جنبهی جاجمنتالتون ُ تحریک کنه، همین پریشب هوگو ویوینگ ُدر نقش الروند داشتم برای اولینبار توی ارباب حلقهها تماشا میکردم. [:))]
دیروز عصر، رفتم طبقهی پایین. چراغها روشن بود و همهچیز حالت عادی خودش ُ داشت ولی هیچکس نبود. گوشی برادرم هم روی میز بود. توی حیاط ُ چک کردم، بازم کسی نبود. برگشتم بالا، روی بالکن و همهجا رو نگاهکردم، بازم خبری نبود. در نهایت رفتم توی اتاق برادر دیگهم تا ازش بپرسم میدونه کجا رفتن یا نه. دیدم اونم نیست و گوشیش ُ همراهش برده. برگشتم بیرون، گوشیم ُ از توی اتاقم برداشتم و در حالی که دعا میکردم اتفاقی برای مادرم نیفتادهباشه، روی پلهها نشستم و با ترس شماره گرفتم، گفت خودش بیرونه [ توی ماشین دوستش دم در. ] و مامان رفتهخرید و یهکم بعد هم برگشتن.
برعکس یهکم قبل، وقتی خبری نیست، این اتفاقهای عادی ترسناک میشن.
وقتی برگشتن، من هیچی بروز ندادم. مامانم و برادرم داشتند صحبت میکردند راجع به یک آقای دستفروشی که بادبزن میفروخته. برادرم میگفت کیف پولش ُ خونه جا گذاشته و پول نقد همراهش نبوده که ازش بادبزن بخرند، ولی چندتا دستکش پلاستیکی توی ماشین بوده، اونا رو به اون آقا میده. میگفت برای چیز به این کوچیکی خیلی بیاندازه خوشحال شده. باید خوشحال شدهباشه که یک نفر به سلامتیش فکرکرده، وقتی توی این شرایط باید از خونه بیاد بیرون و بادبزن بفروشه. چهقدر غمانگیز.
از این جهان ظالمانه متنفرم. شاید اگه به دنیا نمییومدم، چیز خیلی خاصی ُ از دست نمیدادم.
بیل استایل خودمه. = ))
هشتگ: وقتی تازه Kill Bill ُ میبینم.
کرونا عامل بیولوژیکیئه یا نه، آمار چین واقعیئه یا شوخی تلخ، این داستان واقعاً توی چین تموم شده یا اونا هم مثل اینجا میگن سلامتی مردم مهمه ولی «چرخ اقتصاد هم باید بچرخه»، نمیدونم. و هیچ ذهن عاقلی هیچ گزارهای رو بهطور قطعی رد نمیکنه وسط این دریای گلآلود. ذهنم خیلی وقته وسط این اخبار مونده و به هیچ سمتی تمایل نداره، ولی خیلی میترسم از جهان ناشناختهی پساکرونا.
پینوشت: روزگار قرنطینهم ُ با «آن فرانک» مقایسه میکنم که از ترس یهودیستیزها دوسال توی ساختمون ضمیمهی سری مخفی شدهبود. از روزمرگی های پیشپاافتادهش مینوشت، وقتی بیرون پنجرههای اون ساختمون، روی سر مردم بمب میریختن و یهودیها رو بهزور میفرستادن اردوگاه کار اجباری. و در نهایت یک روز کسی نفهمید کی لوشون داد و همهچیز تموم شد.
پینوشت ۲ : قسمت بشه حضوری شرفیاب بشیم منزل آن فرانک.