مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

۲۲۴

چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۲۱ ب.ظ

تلاش‌م این‌ئه تا حد ممکن نقشی توی زندگی دیگران ایفا نکنم که به‌موجب آن مجبور بشم مسئولیت اتفاقی توی زندگی‌شون ُ قبول کنم. 

  • ۰ نظر
  • ۰۷ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۲۱

۲۲۳

سه شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۴۱ ب.ظ

هرچی بیشتر فکرمی‌کنم، بیشتر حس می‌کنم باید می‌گفت بوپروپیون داروی ضدافسردگی‌ست. 

 

I'm running out of time
I need a doctor
Call me a doctor
I need a doctor, doctor
To bring me back to life

  • ۰ نظر
  • ۰۶ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۴۱

And If I'm being honest, it might've been a nightmare

يكشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۵۹ ق.ظ

دوباره به منطقه‌ی زرد و قرمز برگشتم‌. 

  • ۰ نظر
  • ۰۴ اسفند ۹۸ ، ۱۰:۵۹

۲۲۱

شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۱۳ ب.ظ

فقط لازم نیست شب امتحان، شب‌های نزدیک کنکور یا ددلاین پروژه باشه که آدم از خودش بپرسه «پس این نیمه‌ی گم‌شده‌ی من کجاست خبرش؟»

  • ۰ نظر
  • ۰۳ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۱۳

صبر، صبر، صبر

شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۲ ب.ظ

خیلی همه‌چیز کُند پیش می‌ره.

  • ۰ نظر
  • ۰۳ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۲

Welcome To Your Life

پنجشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۳۵ ب.ظ

امروز داشتم توییتر رو چک می‌کردم، یک خانومی توییت کرده‌بود با این مضمون که « آمده‌بودم عدالت را برقرارکنم، ولی قسمت نشد و انصراف دادم.» 

من فردا رای می‌دم، ولی نه به «من»‌هایی که می‌خوان دنیا رو تغییر بدن. 

 

 

Help me to decide
Help me make the most

Of freedom and of pleasure
Nothing ever lasts forever
Everybody wants to rule the world

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۱ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۳۵

明天

چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۸، ۰۲:۵۱ ب.ظ

امروز داشتم از طریق کامپیوترم، متنی ُ وارد «کیپ» می‌کردم، تا بعداً توی گوشی‌م به‌ش نگاه بندازم. تمام نوشته‌های قبلی‌م هم توی فرمی که توی گوشی نمی‌شه دیدش، ظاهرشدن. یکی‌شون دست‌خط خودم بود که نوشته‌بودم «فهرست آرزوها»، درست‌درمون یادم نمی‌یاد چرا نوشتم‌ش. شاید بعد از این‌که خیلی به‌ش فکرکردم هم یادم نیومد. 

داشتم همه‌ی موارد رو برای فردا چک می‌کردم، و بعد خواستم یه سری چیزا رو تغییر بدم. بعد فکرکردم به خود اون روزم وقتی طرح اولیه رو انتخاب می‌کردم، اون ُ یه چیز از خود الانم جدا فرض کردم. «باید به‌ش اعتماد کنم یا نه؟» 

 

 

 

و اما در مورد فردا خیلی هیجان‌زده‌ام و تمام روزهای این هفته تا فردا خیلی برام کند گذشته. می‌دونم حالاحالاها قرارنیست اتفاق خیلی خاصی بیفته و باید خیلی صبور باشم، ولی همین که بالاخره از منطقه‌ی امن زدم بیرون، خیلی برام اهمیت داره. 

 

× امیدوارم تا فردا زنده بمونم. 

×× 明天 به معنای فردا در زبان چینی. 

۲۱۷

سه شنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۳۲ ب.ظ

شنبه باید برم دکتر.

چه‌قدر همه‌چیز awkward خواهد بود. 

بمب، یک عاشقانه

سه شنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ۰۶:۱۰ ب.ظ

بزرگ‌ترین دلیلی که باعث نابودی روابط‌م شده، خشم سرکوب‌شده‌ست. من ناراحت و عصبانی شدم، ولی با پیش‌فرض این‌که باید طرف خودش بفهمه سکوت کردم و سکوت کردم. و هربار یک تیکه از اون رابطه رو از درون خودم بیرون انداختم. و زمانی رسیده که طرف بالاخره ازم پرسیده «چی شده؟» و از پایان همه‌چیز ناراحت شده و من ماه‌ها بوده که اون رابطه رو دفن کرده‌بودم.

و برعکس، دوستانی دارم که همیشه وقتی ناراحت شدیم، با هم حرف زدیم، دعوای لفظی کردیم و حتی مدتی حرف نزدیم، ولی در نهایت اونا تبدیل به عمیق‌ترین بخش قلب‌م شدن.

اعتراف  می‌کنم، از بین تمام چیزهایی که باید برای رسیدن به موفقیت کنارشون گذاشت، من به عنوان اولین گزینه، دوستان رو کنار می‌‌ذارم و تموم شدن همه‌ی اون روابط چندان برام آزاردهنده نیست. 

ولی وقتی این موضوع اهمیت پیدا می‌کنه که وارد حوزه‌ی کسانی بشه که همیشه به‌شون متصل هستی. و من دوباره یاد پیام اصلی «بمب، یک عاشقانه» می‌افتم؛ باید حرف‌زدن ُ یادبگیرم.

 

 

پی‌نوشت: توی این مدت در مورد کنترل خشم، خیلی کتاب خوندم، راه دقیق‌ش حرف‌زدن‌ئه، ولی وقتی تغییری اتفاق نمی‌افته، باید خشم‌ت ُ فروبخوری و این به معنای تبدیل‌شدن به بمب ساعتی‌ست. و من الان اون بمب‌ساعتی‌م.

۲۱۵

دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۰۶ ب.ظ

 

این تصویر یک نوزاد در حال فتوتراپی در یکی از بیمارستان‌های « کابل» ئه. 

داشتم برای مقاله دنبال عکس می‌گشتم، توی جستجوها، این عکس ُ پیدا کردم. کیفیت‌ش خوب بود و به چیزی که مدنظرم بود هم نزدیک. 

حالا می‌خوام براتون بگم از بخش املی و خاورمیانه‌ای قضیه، وقتی با دیدن واژه‌ی «کابل» می‌خواستم از یک عکس دیگه استفاده کنم. 

 

 

× چه هیولای ترسناکی‌م من.