۳۳۹
دو هفتهای میشد که خیلی Feel Something ِ بئا میلر بودم. تا اینکه امروز ز. زنگ زد. این نیم ساعتی که حرف زدیم، انرژیبخشترین کاری بود که توی یک سال اخیر انجام دادم.
- ۰ نظر
- ۰۸ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۲۹
دو هفتهای میشد که خیلی Feel Something ِ بئا میلر بودم. تا اینکه امروز ز. زنگ زد. این نیم ساعتی که حرف زدیم، انرژیبخشترین کاری بود که توی یک سال اخیر انجام دادم.
دیروز داشتم با خودم میگفتم این چند روز آخر هفته رو به خودم استراحت بدم، بس که احساس ملال میکنم.
ساعاتی گذشت و رسماً ناخوش احوال شدم. یعنی آدم نباید گله کنه کلاً، و خدای مهربونم با آرزوهام هم اینطوری رفتار کن. مرسی.
لپتاپ قبلیم ُ بعد ۶ سال از زیر تختم درآوردم که بدم م. استفاده کنه. یه سری مشکلات فنی داشت که الان دست تعمیرکاره. بهش گفتم بیاردش که عکسا و فایلهای شخصیم ُ از توش بردارم. انشاءالله که واسه رمزش hint گذاشتهباشم و انشاءالله که از روی hint بتونم رمز ُ پیدا کنم.
من یادم نمییاد خیلی از مخاطبهای گوشیم، کیَن.
چهقدر اون روزیام که آیدین کشته میشه.
حدود بیست دقیقهی پیش، اینجا واسه چند ثانیه لرزید. یه حس دستم-از-زمین-و-آسمون-کوتاهی عجیب و وحشتناکی داشت.
باتری ماشین حسابم رو عوض کردم. بعدش دیدم روی درش گفته چهجوری solve که باش معادله حل میکنه رو امتحان کنین. فکر میکردم فقط میشه باش چند جملهایها رو حل کرد. وقتی دیدم تابعهای گویا رو هم حل میکنه، برگشتم به سر جلسهی امتحان کنترل ۲ و ۱ و انگار یه سطل آب یخ ریختن روم.
لعنت به من و اون لحظهای که وارد چالش پیادهروی ژانویهی سامسونگهلث شدم.
خب، چند وقتی میشه که از نکات مهم انتقامگرفتن براتون نگفتم. بنابراین اومدم از سختترین بخش انتقامگرفتن براتون بگم.
مرحوم شارل موریس دو تالیران-پریگور میفرمایند «انتقام غذاییست که بهتره سرد سرو بشه». یعنی همونطور که احتمالاً خودتون توی «Kill Bill» اعم از یک و دوم دیدین؛ سرفرصت و با کسب آمادگیهای لازم. قسمت سخت ِ انتقامگرفتن همینجاست: عقبنشستن و منتظر موندن تا وقتی که زمان مناسب فرابرسه.
واسه همین، خواستم از همین تریبون استفاده کنم و به یه جماعتی بگم:
One day I'm gonna hurt you.
I promise.
× امیدوارم این مطالب بعداً در دادگاه علیهم استفاده نشه. :))
امروز دوباره یه سری پیام دریافت کردم توی گودریدز که «بیاین با هم آشنا بشیم و الوبل.»
حس کردم چه قدر متن پیام آشناست و تقریباً مطمئن بودم که این آدم حالا با یه اسم یا اکانت دیگه همین چیزا رو برام فرستاده. پیامهام رو زیر و رو کردم و چیزی پیدا نکردم، حس کردم که توهم زدم. آخه یعنی این که طرف متن پیامش رو تغییر نده، هیچ جوره به نظرم منطقی نمیاومد. فکر کردم دچار آشناپنداری (دژا وو) شدم، اما بعد یادم اومد که مدتها پیش یه پست در این مورد نوشته بودم؛ و اگه این پست نبود، این آشناپنداریهایی که این روزا زیاد برام اتفاق میافتن رو مقدمات جنون تلقی میکردم.