مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

۳۴۹

چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۵۹ ب.ظ

دیروز رفته بودیم خونه‌ی یکی از بچه‌های دانشگاه واسه دورهمی دوستانه بعد از دو سه سال. چهار نفر بودیم، فاصله رو رعایت کرده بودیم اما ماسک‌ُ در طول دورهمی از روی صورتم برداشتم [#رودربایستی]. 

امروز یکی از بچه‌ها توی گروه پیام داده که علائم سرماخوردگی داره. من‌م وارد قرنطینه شدم. 

مدتی بود تصمیم داشتم وصیت‌نامه بنویسم، فکر می‌کنم الان دیگه وقتشه. 

  • ۰ نظر
  • ۰۶ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۵۹

رو‌به‌رو

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۱۳ ق.ظ

آدم‌ها رنج‌ها و ضعف‌هاشون رو به ما نشون نمی‌دن، پس اون جنبه‌ای که می‌بینین رو با جنبه‌ای از خودتون که به کسی نشون‌ش نمی‌دین مقایسه نکنین. جنس مشکلات آدما با هم فرق می‌کنه، جنس نگرانی‌ها و رنجی که تحمل می‌کنن؛ ولی همه مشکلات، نگرانی‌ها و رنج‌هایی دارن که باش دست‌وپنجه نرم می‌کنند و گاهی می‌شکنن، گاهی کم می‌یارن، گاهی می‌خورن زمین و گاهی گریه می‌کنن. اما نمی‌ذارن شما ببینین.

پس سرتون به زندگی خودتون گرم باشه، قبل از حرف‌زدن فکر کنین و حسودی نکنین. 

 

 

× چه قدر غروب جمعه بودم امروز.

  • ۰ نظر
  • ۰۴ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۱۳

همچین خانواده‌ای هستیم ما!

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۴۰ ب.ظ

یه بسته چای هندی همراه یکی از بسته‌ها به عنوان اشانتیون اومده بود. من که چای نمی‌خورم. مامانم یه لیوان برای خودش ریخت. یه لیوان هم واسه برادرم ریختم. روز بعد دیدم مامانم چای رو نخورده و بعدش هم ریخت‌ش دور. 

سر شب، نشسته بودیم داشتیم حرف می‌زدیم، مامانم گفت «این‌ چای مشکل‌دار و مسموم نباشه یه وقت.» من‌م گفتم «اشکالی نداره، می‌دیم ع. بخوره.» 

خلاصه روال ما اینه اگه یه چیزی شیر نباشه که با جوشوندن بشه فهمید خرابه یا نه، و تاریخ مصرف‌ش هم در دسترس نباشه، روی برادرم تست می‌کنیم. :))

  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۴۰

I See RED

جمعه, ۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۸:۴۹ ب.ظ

اصطلاح «I see red» یه چیزی تو مایه‌های «خون جلوی چشام ُ گرفته‌»ی خودمونه. و من این‌جام تا به‌تون بگم چرا.

مدتی پیش، وقتی که کتاب «انقلاب تصورناپذیر در ایران» هنوز زیر چاپ بود و پیش‌فروش می‌شد، من کتاب ُ به توصیه‌ی یکی از فعالان سیاسی‌ای که احتمالاً اگر توی ایران بود، به جرم «اقدام علیه امنیت ملی» یا «تشویش اذهان عمومی» توی زندان بود، پیش‌خرید کردم. کتاب توسط انتشارات ترجمان و به ترجمه‌ی محمد ملاعباسی منتشر شده و تا جایی که می‌دونم در حال حاضر به چاپ سوم هم رسیده. کتاب نوشته‌ی چارلز کورزمنه، که الان استاد جامعه‌شناسی دانشگاه کارولینای شمالی‌ست و این کتاب اگه اشتباه نکنم رساله‌ی دکترای ایشونه.

 نمی‌دونم چه مقدار از کتاب سرجاشه، اما همون‌قدری که خوندم، تا حدی می‌شه گفت برای وزارت ارشاد و سانسورچی‌ها، انتشارش گامی رو به جلو محسوب می‌شه. این کتاب، این موضوع رو بررسی می‌کنه که اصن از اول چی شد که انقلاب شد. اگه می‌خواین بدونین که چی شد، این کتاب ارزشمند رو بخونین. ولی جالب‌ترین بخش این کتاب پرده‌برداری از بخش‌های لاپوشونی شده‌ی تاریخ ایرانه. مثل این‌که روحانیون انقلابی در حوزه‌ی علمیه کاملاً در اقلیت بودند و حتی گاهی تحریم می‌شدن. 

بعد از انقلاب قدرت گرفتن روحانیت، حالا تقریباً همه‌شون با هم تو یه تیم‌ن و خودشون یا بچه‌هاشون دارن از سفره‌ی انقلاب بهره‌برداری می‌کنن. و این ماجرای فیلم «دیدن فیلم جرم است»ئه. فیلمی که در نهایت با م. برای دیدنش رفتم و فشار خونم بعد از دیدنش خیلی بالا رفت. اکران این فیلم هم با تمام شسته‌رفته نبودنش، از لحاظ محتوا قدم بزرگی‌ست. بعد از دیدنش خیلی حرفا داشتم و دارم بزنم. این که همه‌شون مثل هم‌ن و هیچ فرقی با هم و شاید حکومت پیشین ندارن، از دین به عنوان ابزاری برای تسلیم و ساکت کردن مردم استفاده می‌کنن، مصلحت رو مثل چوب توی سر ما می‌کوبن، قانون رو برای هرکسی که بخوان اجرا می‌کنن، هرجا جلوشون وایسی می‌شی نفوذی و به جرم «اقدام علیه امنیت ملی» محاکمه می‌شی، و پسر حاجاقا فولانی باش و پادشاهی کن. 

به هرحال، این عوعوی سگان شما نیز بگذرد. 


 

 

× چه‌قدر روزی‌ام که ترکمانچای امضا شد. 

 

پی‌نوشت: به جرم اقدام علیه امنیت ملی دستگیر نشم، صلوات. 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۱ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۴۹

۳۴۵

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۵۷ ب.ظ

نمی‌خوام دل م. رو بشکنم، ولی در عین‌حال از یه ساعت و نیم نشستن روی صندلی سینما وحشت دارم.

بارون

سه شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۵:۲۱ ب.ظ

کاراکتر مورد علاقه‌م تا این لحظه:

 

Diamond

شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۰۷ ب.ظ

Hit me HARDER

Make me STRONG

 

 

​​​

۳۴۲

جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۹، ۰۸:۴۱ ب.ظ

چه قدر سال ۹۸ بودم امروز‌‌.

جهان به من بخند!

سه شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۶:۰۵ ب.ظ

یادش به‌خیر پارسال همین روزا، با م. رفتیم کافه و بعدش سینما و بعدش رفتیم شبدیز قدس ناهار خوردیم. 

موقعی هم که داشتیم با مترو می‌رفتیم سمت شبدیز، در مورد کرونا و مردم چین حرف می‌زدیم و این‌که به ایران می‌رسه یا نه. 

افتخارات

پنجشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۹، ۰۸:۳۰ ب.ظ

می‌فرمایند اگه تو ذوق‌ زدن جام داشت، به بنده اهدا می‌شد.