مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

ماهِ غریب‌ستان

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۸، ۰۷:۲۹ ب.ظ

طرح پدرم شهرستان‌های اطراف بود و خانواده‌ی مادرم در مشهد. بیشترین چیزی که تا شش سالگی‌م به خاطر می‌آورم در اتومبیل می‌گذرد. و موسیقی‌هایی که پدرم عادت داشت موقع رانندگی بشنود، آهنگ پس‌زمینه‌ی خاطراتم هستند. 

امروز، توی این روزِ مهمِ متفاوت، سراغ یکی از آن کاست‌ها رفتم. یکی که دوجانبه قلب‌م را می‌شکند. علاقه‌ی پدرم به علی علیه‌السلام، آن کتاب‌های «صدای عدالت انسانی» جرج جرداق‌ش توی کتابخانه‌‌ش و بغض‌ش. و چیزی که علی واقعاً هست و کسی نمی‌داند. 


 

دریافت

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۶ خرداد ۹۸ ، ۱۹:۲۹

اما هیچ وقت نتونی پیش‌ش بشینی.

جمعه, ۳ خرداد ۱۳۹۸، ۰۸:۱۷ ب.ظ


امیدوارم هیچ‌وقت، هیچ‌کس این‌قدری که من دوستت دارم، هیچ‌کس ُ دوست نداشته باشه.


× ولی خب، بدترین درد دنیا همین عاشقیت‌ئه. وقتی خواب‌ش ُ ببینی ..

  • ۰ نظر
  • ۰۳ خرداد ۹۸ ، ۲۰:۱۷

مجسمه‌ی غم‌م امشب.

پنجشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۵۶ ب.ظ
بیست‌وپنج‌تا پیام روی پیغام‌گیر بود. یاد اون شب افتادم که بچه‌ی دایی و. مدام دکمه‌ی پلی رو می‌زد و صدایِ گرفته‌ی بابا پخش می‌شد. مجبور شدم پیام پر از کلمات محبت‌آمیزش ُ پاک کنم . ص. جان، ز.جان ... . چرا این‌کار ُ کردم؟ 
امشب دوباره سرده. حس می‌کنم توی عاشقی شکست خوردم. 



× چه‌قدر ...
  • ۰ نظر
  • ۰۲ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۵۶

خدا حفظتون کنه.

شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۵۰ ب.ظ

خانوم نسرین ر. که امروز توی بانک جلوی باکسِ شغلِ فرمِ افتتاح حساب نوشته‌بودین «آموزگار» و به همه می‌گفتین برای افتتاح حساب بازنشستگی اومدین و ازم خواستین برگه‌هاتون رو چک کنم و موقعی که داشتم می‌‎رفتم کلی ازم تشکر کردین؛ وقتی که به‌تون می‌گفتم باید این‌جا رو امضا کنید می‌گفتین «چشم»، من بی‌اندازه خجالت‌زده‌ می‌شدم. 

خلاصه این‌که خیلی دلبرید شما. 

  • ۰ نظر
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۵۰

۸۰

پنجشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۳۱ ب.ظ

امروز واسه یه کاری گوشی‌م ُ گرفت و دید که تحت عنوان Draco Malfoy توی لیست کانتکت‌هام ذخیره‌شده.



× تا الان باید فهمیده‌باشه من علقه‌ی خاصی به شخصیت‌های منفی دارم و گرنه همون بهتر که به خودش بگیره.

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۳۱

۷۹

پنجشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۵۰ ب.ظ

وقتی توی اخبار داشت در مورد درگذشت بهنام صفوی حرف می‌زد، ازم پرسید «چرا از دنیا رفته؟» گفتم «مشکل مغزی داشته.» نگفتم سرطان و سریع کانال ُ عوض کردم.

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۵۰

۷۸

پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۵۸ ب.ظ

مرسی که دوران ابتدایی‌م دیگه هیچ وقت برنمی‌گرده.


  • ۰ نظر
  • ۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۵۸

کاش می‌شد.

چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۰۳ ق.ظ
نیاز دارم که بات حرف بزنم. 
  • ۰ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۰۳

هنوز هم من.

شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۱۷ ق.ظ
هنوز من
در مورد اتفاقات حرف نمی‌زنم. در این مورد که مثل لوییزا کلارک شانس آشنایی با همچین آدمایی ُ داشته‌باشید یا فکر کنید لوییزا کلارک یک قهرمان‌ست یا هرچی. در مورد زندگی واقعی حرف می‌زنم. در مورد دویدن و نرسیدن، شکست‌های متوالی، ازدست‌دادن کسایی که عاشق‌شان هستیم، خیانت و در کنارش همه‌ی چیزهایی که باعث می‌شوند حس کنیم با همه‌ی این‌ها خوشبخت‌یم. 
نویسنده‌ی این کتاب زندگی را خوب می‌شناسند. 



پی‌نوشت: بخند! به دنیا اومدیم واسه هم؛ به فردا برسیم نه به غم. 
  • ۰ نظر
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۱۷

ان‌شاالله که حلاله.

جمعه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۴۰ ب.ظ

یک نفر سال‌هاست دیشکنری ادونسِ قطورِ لانگ‌منِ گرون‌قیمتم ُ قرض گرفته و برش نگردونده، حالا به طور اتفاقی فلشِ 32 گیگ‌ش دست‌‌م افتاده. برنامه‌م اینه تا موقعی که کتاب به دست‌م نرسیده، فلشُ مایملک خودم بدونم. 

  • ۰ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۴۰