بخش جنرال
هزاربار بهش گفتهبودم که از بیماراش عکس نگیره و هیچکدوم از این هزاربار هم اثربخش نبود. امروز بعد از اینکه به صدای ریهم به بهانهی اینکه مدتیست به صدای ریهی سالم گوشنکرده، گوش کرد؛ عکسی از یک بیمار رو نشون دادم. یک پسر [ برای بهکاربردن کلمهی «مرد» مرددم.] سیساله که بیمار ایبی بود. بهش نمیخورد سیسالهش باشه. نمیخوام از شرایط پوستش و زخمهاش حرف بزنم. گقت پدرش اجازه نمیده بهش دستبزنن و از پانسمان مخصوص براش استفاده کنند. زخمها رو با دستمالکاغذی پوشوندهبودند و با کش روش رو بستهبودند. گفت ریهش عفونت کرده و دوسه روز بیشتر زنده نیست.
چیزی که باعث شد خیلی به هم بریزم، مچبند سبز دور دستش بود. نمیدونم چرا. یعنی میخوام بگم چرا دنیا اینجوریه. چرا همیشه باید یک عده توی نیمهی تاریک این سیاره باشن. جایی که راحت جونش ُ از دست میدن، جایی که آگاهی وجود نداره، جایی که زیر چرخ خیالی توسعه لِه میشن، جایی که در بهترین حالت تبدیل به موش آزمایشگاهی میشن.
توی دنیا هیچچیز بیشتر از ایدئولوژی و با ابزار سیاست جون انسانها رو نگرفته و قسمت خندهدارش اینجاست که هیچ دادگاهی تئورسینها و سیاستمداران رو محاکمه نمیکنه. و وحشتناکتر از همهش اینئه که ما در نهایت همهچیز رو به نفع ایدئولوژی خودمون توجیه میکنیم.
و کشندهتر از همهی اینها اینئه که من نمیدونم باید چی کار کنم.
- ۰ نظر
- ۰۳ دی ۹۸ ، ۱۹:۱۸