اوه مای گاد.
از همینجا رسماً اعلام میکنم که دارم عمه میشم. :))
#جَنِت
بعداً نوشت: میدیدم یه چیزی جور در نمییادآ. اصلاح میکنم: #جَنِس
- ۱ نظر
- ۱۰ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۲۸
از همینجا رسماً اعلام میکنم که دارم عمه میشم. :))
#جَنِت
بعداً نوشت: میدیدم یه چیزی جور در نمییادآ. اصلاح میکنم: #جَنِس
توی ماه رمضون به خاطر مصرف شکر بدنم از کتونمحوری شیفت کرده به همون گلوکزمحوری سابق، واسه همین یه فستینگ هفت روزه رو شروع کردم.
روز دوم فستینگ هفت روزه، سختترین روزه. من روز دوم رو پشت سر گذاشتم ولی به خاطر گرسنگی نتونستم بخوابم.
یعنی میخوام بگم گرسنه خوابیدن خیلی سخته و قطعاً اگه این گرسنگی انتخاب نباشه، خیلی سختتر هم میشه.
All I know is loving you is a losing game.
یکی از دوستانم دانشجوی حقوق توی این دانشگاههای ترکیبی وزارت علوم و حوزهست که تو رشتهی حقوق دانشگاه سطح بالایی محسوب میشه. یه زمانی باهاش سر این مسئله که «چرا خانمها برای خروج از کشور نیاز به اجازهی شوهر دارند؟» بحث میکردم؛ فکر میکنم چند ماهی در این مورد با هم حرف زدیم. تهش اون گفت به دلیل نیاز جنسی مرد به زنه که خانم باید برای خروج از کشور از همسرش اجازه بگیره. بهش گفتم که «خب مگه زن نیاز جنسی نداره؟ چرا مرد نباید برای خروج از کشور از زن اجازه بگیره؟» اون موقع یادم نیست چی شد به این نتیجه رسیدم، ولی برای اولینبار از جملهی خطرناک «فِقه ضد زنه» استفاده کردم. دوستم شدیداً این مسئله رو رد کرد. گفتم «پس فقیه ضد زنه.» و بعد از اینکه گفت بحثهایی هست که مسائل فقهی یه سری تغییرات داشتهباشن، بحث بسته شد؛ ولی این موضوع به یکی از چالشهای زندگی من تبدیل شد که حتی تصمیمگیریم برای ازدواج رو هم تحت تاثیر قرار داده.
این سوالات همچنان برای من وجود داشت و مطرحش میکردم، تا اینکه م. بهم گفت که کتاب «آسمانی نشان، آسمانی بمان!» رو بخونم که در نهایت توی گودریدز گذاشتمش توی قفسهی Trash.با معیارهای زنی که این کتاب تصویر کردهبود، خدیجه (س) هیچجوره مسلمون حساب نمیشه. اونجا اولینبار به ذهنم رسید که ما به یک «خوانش زنانه از دین» نیاز داریم.
بعد از مدتی، با افزایش سوالهام و بیشتر به کار بردن جملهی «فقه ضد زنه»، مادرم ازم خواست تا با یکی از بزرگان حوزهی علمیهی خواهران در کشور تماس بگیرم؛ خانم ر. . من با ایشون تماس گرفتم و ادعام رو دوباره مطرح کردم: «فقه ضد زنه» و «ما به یک خوانش زنانه از دین احتیاج داریم». ایشون از همون مثال معروف دکتر بهت نسخه بده، ازش میپرسی چرا که از فقیه میپرسی چه جوری فولان حکم رو داده، استفاده کرد. و من تا پایان تماس فقط حرفاش رو تایید کردم. اونجا بود که فهمیدم من باید با بیجواب موندن این سوال کنار بیام.
ولی از اونجایی که خدا وقتی دنبال یه چیزی هستی، راه میذاره جلوی پات، توی صفحهی اینستاگرام جیوگی دیدم دارن یه دوره برگزار میکنن به نام «آیا امکان تفسیر زنانه از قرآن وجود دارد؟» و خب این دقیقاً همون ماجرای «خوانش زنانه از دین» بود.
الان که دارم این متن رو مینویسم نیم ساعتی میشه که وبینار تموم شده. مدرس دوره، آقای دکتر محسن بَدره، استاد گروه مطالعات زنان دانشگاه الزهراست. توی این دوره من متوجه شدم که شاید جملهی «فقیه ضد زنه.» زیادی جملهی بزرگی باشه، ولی مفسران «مَرد» قرآن مردانگی و دیدگاه مَردانهشون رو هم توی ترجمه و تفسیر و برداشت از قرآن دخالت دادن. دکتر بدره از زنان خواست که اولاً احکامی که در موردشون وجود داره رو مورد سوال قرار بدن و یه آیه هم نشون داد که این مجوز آزادی بیان رو به زنان و البته کل بشریت میده؛ دوم به عنوان مهمترین درس این دوره گفت یادتون باشه هر «ترجمه»ای از قرآن یک «تفسیر مختصره» و میتونه مورد سوال قرار بگیره و نظرات مترجمش هم توش دخیل شده؛ سوم خودتون قرآن رو بخونین و خوانشهای خودتون رو داشتهباشین؛ و چهارم اینکه هر حدیث و آیهی مبهمی که میشنوین با متن صریح قرآن مقایسه کنین که با تاکید قرآن بر شیطانی بودن «برتری طلبی» این قاعدهی تفسیر به رای شدهی فقها که «الرجال قوامون علی النسا» بهطور کلی زیر سوال میره؛ نکتهی آخر هم اینکه ما همه باید با هم در تفسیر قرآن مشارکت داشتهباشیم تا بتونیم عدالت رو برای احکام برقرار کنیم.
اما سوالی برای من وجود داره که پرسیدم، اما همون جوابهای کلیشهای نصیبم شد. شما فرض کنین که یک زنِ علوم دینی خونده، «خوانش زنانه»ی خودش از قرآن رو ارائه بده، وقتی میگم علوم دینی خونده، یعنی یک خانم فقیه که در سطح آیات اعظام قرار بگیره. وقتی که به عنوان یک «زن» اجازهی اعمال نظرش و به بیان دیگه «مرجع تقلید» شدن و عملیکردن نظراتش رو نداره، چهطور میشه یک خوانش زنانهی «واقعی» از قرآن داشت و چهطور میشه این احکام بعضاً ظالمانه رو تغییر داد؟ میدونین تنها راه تغییر این احکام اینئه که نظر «مَرد»ها نسبت به زنان و ظلمی که وجود داره تغییر کنه و این موضوع روی نظرات فقهی و اصلاحشون اثرگذار بشه.
من نسبت به سوالم منفعلانه رفتار نکردم. کتاب «نظام حقوق زن در اسلام» رو توی چهارده یا پونزده سالگی خوندم و بعدش دهها کتاب و مقالهی دیگه؛ دهها بار سوال پرسیدم از استاد و منبری و سخنران چه مرد و چه زن.
من دین اسلام رو دوست دارم و بهش معتقدم. اسلام مفاهیم جذابی داره، تقوا، تزکیه، ظلمستیزی، ملاک قرار دادن تقوا برای برتری انسانها و نه جنسیت و حتی نگاه مترقیای که در خیلی از جاها به زن داره. اما امشب یک تصمیم مهم گرفتم. امشب تصمیم گرفتم که به مسائل ظالمانه تن ندم و آیات واضح قرآن رو بذارم به جای تفاسیر مناقشه برانگیز و زنستیزانهی فقها. و وقتی نمیتونم جوابی بگیرم، عقلم رو ملاک قرار بدم.
× فکر میکنم به خاطر همین چیزا باشه که وقتی منجی بشریت ظهور کنه، همه فکر میکنن یه دین جدید آورده.
در مورد یه چیزی مطمئنم: من آدم قبل از قرنطینه و همهگیری کرونا نیستم.
ضمیمه:
گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت
گفتا که ...
کاش امید هم فروشی بود، میرفتیم یه کم میخریدیم.
~ یا امید من لا امید له.
وقتی برای اولینبار وارد بلوار ت. شدم، انگار وارد یه دنیای دیگه شدم. یه بخش دیگه از جهان که خاکستریتر و در عینحال فشردهتره. توی یک شهر، با فاصلهی نیمساعت رانندگی. خدایا! صدا میرسه؟
~ چه قدر اسفند سال ۱۲۰۶ بودم امروز.
ولی من اگه جای خدا بودم، تا الان Mission Abort رو اعلام کرده بودم.
آ. شدیداً روی اعصابمه، چون همیشه من رو توی زحمت میاندازه؛ همیشه. یکی دوبار هم توی یه سری موقعیتها، جلوی بقیه یه حرفایی بهم زده که در زیرگروه «زخم زبون» قرار میگیره و حسابی ازش کینه به دل دارم. هیچ وقت هم بهش نگفتم که حرفاش ناراحتم کرده. [اینجا لازمه که از یکی دیگه از اصول زندگیم پرده برداری کنم: من هیچ وقت به کسی که امید اصلاح رفتارش رو نداشته باشم نمیگم از رفتارش ناراحت شدم، چون اون میفهمه اون موضوع نقطهضعف منه.]
آ. متاسفانه توی اون دستهای قرار داره که اگه به اسلام معتقد باشی، نمیتونی رابطه باهاش رو از ریشه بخشکونی.
القصه امشب بهم پیام داده که انگیزهشو برای درس خواندن از دست داده؛ ادامهی مکالمه:
+ یکی دو روز کلاً درس نخون.
- اینجور اصلا نمیرسم. مشاورم میگه ثانیه برات اهمیت داره. کمتر از دو ماه مونده تا کنکور. میگه زمانشم تغییر نمیدن. [آ. همسن منه و میخواد کنکور تجربی بده.]
+خب میخوای چی کار کنی؟
- بخوابم پاشم بگن کابوس تموم شده. 😢😢
+خب راجع به راهحلهای عملی حرف بزن.
-نمیدونم واقعا کلافه شدم. حس تهوع دارم. متنفر شدم از شیمی و ادبیات و کوفت و زهر مار.
+چه کاری از من برمییاد؟
-هندونه. داری؟ نداری بخر . بده زیر بغلم. شاید حالم خوب شد.
+ یعنی دروغ بگم؟ 😂😂😂😂 [در حالت واقعی این ایموجیها جزو احوالات نگارنده نیستن.]
- باز یه چیز ازت خواستم. تو خوبه دشمنم نیستی. پاک روحیم رو پوکوندی.
خب، آ.ی عزیز نتونستم اونجا بهت بگم، ولی توی هر لحظهی زندگیت داری از من چیزی میخوای. وقت و بیوقت بهم زنگ میزنی و یکی دو ساعت فقط چرتوپرت میگی و از مشکلات بیمعنی و پوچت حرف میزنی. فقط هم حرف میزنی. هیچ وقت ازت چیزی نخواستم و نمیخوام تا شاید متوجه بشی و کمتر من رو به زحمت بندازی. ولی تو بیشتر و بیشتر حس میکنی مرکز دنیایی. حالم از اعتماد به نفس کاذبت به هم میخوره و این که همیشه برام دردسر درست میکنی. خلاصه این طوری پیش بره دشمنت هم میشم. و خب من دشمن خوبی نیستم.