”!Hey You Bastards, I'm Still Here“
خب عزیزان یک هفته از جنگ گذشت و من اومدم بهتون آپدیت بدم.
در کل این هفته چنان بودم که یک فیلتر روی مغزم قرارگرفته بود که همهچیز رو بیهوده مینمود؛ چرا درس بخونم؟ چرا رتینول بزنم به صورتم؟ چرا ورزش کنم؟ وقتی قراره بمیرم. دو روز پیش با دوستم رفتیم یک رستوران ایتالیایی که بهترین لازانیاهای اینجا رو داره. این رستوران نزدیک مترو بود و هربار که مترو رد میشد، زیر پام میلرزید و همینطور تن و بدنم از ترس جنگ. دوست داشتم فقط راجع به جنگ حرف بزنم در حالی که دوستم میخواست راجع به هرچیزی جز جنگ حرف بزنه، بنابراین من فقط شنونده بودم.
دیروز رفتیم مهمونی خونهی یکی از دوستامون، قبلش براش کیک درست کردیم و تزئینش کردیم و بعد کل مدت ناهار و بعد از ظهر، فراموش کردهبودم که اصلاً جنگی در کاره.
وقتی برگشتم خونه، دوباره رفتم سراغ پوستم و هیرویت خوردم و توی رختخواب به جای خبر، کتاب خوندم و بعد خوابیدم.
به هرحال آدمیزاد به هرچیزی عادت میکنه، اما موضوع برای من اینبار عادت نیست.
شما بدون پیشروی در خاک یک کشور و با حملهی هوایی میتونی بهش خسارت بزنی و مظلومکشی کنی که خاصیت این خوکهای کثیفه، ولی نمیتونی کشور رو تسخیر کنی. ما باید مقاومت کنیم و از این مرحله به درستی عبور کنیم تا انشاءالله ایران برای بچههامون به جای بهتری تبدیل بشه و این خوکهای کثیف تا مدتها سرجاشون بشینن.
برای همین امروز اون فیلتر از روی مغزم برداشته شده. ما باید توی وضعیت بیم و امید باشیم. توی یک هفتهی اول من توی وضعیت بیم بودم و امروز بیم و امید برام به تعادل رسیدن تقریباً. من به زندگی با شجاعت ادامه میدم تا روزی که مرگ سرنوشتمه، فرابرسه.
در هر صورت خدا زندهست و از هرچیزی بزرگتره.
- ۰۴/۰۳/۳۱