به نامِ نامیِ ایران
من خیلی میترسم. این فکر آزارم میده که اون آیندهای که بهش فکر میکنم چهقدر بدون امنیت بیمعنی میشه. همهچیز بدون امنیت معنای خودش رو از دست میده. اینکه ایران بخواد تجزیه بشه از درون داره روحمو پارهپاره میکنه. کل زندگیم شده خبر؛ تلگرام و اگه نت اجازه بده توییتر و یا تلویزیون. سعی میکنم خودم رو آروم کنم. نمازهای پنجگانه، خوندن سورهی فتح و دعاکردن و حرفزدن با خانوادهم برای دورشدن از فضا برام مسکن هستند.
۱۶ روزه که ده هزار قدم روزی راه میرم ولی از وقتی جنگ شروع شده، خیلی برام سخته انجام دادنش. ساعت ۱۰ تا ۱۲ شب شروع میکنم پیادهروی رو که فقط یک چیز باشه که من رو به زندگی قبلیم متصل نگهداره.
دیروز یه ویدیو دیدم از یحیی سنوار که میگفت امام علی رضی الله عنه میفرماید «دو روز در زندگی انسان است: روزی که در آن مرگ سرنوشت تو نیست و روزی که مرگ سرنوشت توست.» و میگفت روزی که مرگ سرنوشتم نیست شجاعانه زندگی میکنم و اگه اون روزی باشه که مرگ سرنوشتمه، کاری از دستم برنمییاد. با اینکه باهاش موافقم. ولی عملی کردنش خیلی سخته.
مامانم چون توی جنگ هشت ساله زندگی کرده، خیلی با موضوع عادیتر برخورد میکنه یا حداقل اینجوری نشون میده. ولی زندگیش دقیقاً مثل قبل در جریانه.
امیدوارم خداوند کمکمون کنه برای تمام خونهای پاکی که توی تاریخ برای نگهداشتن مرزها ریختهشده. و میخوام تلاش کنم توی روزی که مرگ سرنوشتم نیست، شجاعانه زندگی کنم.
و در نهایت مرگ بر اسرائیل.
- ۰۴/۰۳/۲۷
توکل کنید به خدا . روز اول جنگ استخاره زدم به قرآن و صفحه اول سوره قصص آمد . پیشنهاد میکنم بخوانید ترجمش رو . امید بخشه