Such A Shame
دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۷، ۰۵:۴۳ ب.ظ
قرار گذاشتهبودم خاطرات روزانهم ُ اینجا ننویسم، ولی اولاً این خاطره شخصی نیست چندان، دوم اینکه مطمئنم اینجا که باشه، احتمال خوندن و یادآوریش برای خودم بیشتره.
همیشه صبحها جلوی در دانشگاه قیامت کبراست، دوتا دوربرگردون وجود داره، که وقتی به ساعت 8 نزدیک میشه، از 30 متری مونده به اولی که به در دانشگاه نزدیکتره، ماشینها قفل میشن. یکیدوبار پیش اومده، برای این که پشت این ترافیک نمونم راهمُ دور کنم و از دوربرگردون دوم دور بزنم، و امروز صبح هم میخواستم اینکارُ انجام بدم، بنابراین خواستم از کلونی ماشینها فرارکنم و از لاین سمت راست که به پیادهرو نزدیکتره مسیر مستقیمُ تا دوربرگردون بعدی طی کنم که یک ال90 سفید فکر کرد میخوام زودتر از اون دوربزنم و خلاصه من برم، اون برو، یک حالت کلکل پیش اومد، اصن نمیدونم توی اون ماشین کی بود، در واقع دارم در مورد جنسیت فرد حرف میزنم، ال90 سفید اونقدر راهُ برام تنگ کرد که در نهایت وارد حاشیهی جوی کنار خیابون شدم و بعدم هم رفتم توی جدول و در نهایت یکی از چرخهای جلوی ماشین رفت توی باغچه و تمام تلاشم برای بیرون اومدن ناکام بود، در این بین حتی نزدیک بود با ماشین جلوییم هم تصادف کنم که خدا رو عمیقاً شکر میکنم که این اتفاق نیفتاد.
خیلی حالت بدی بود، یک آقای دانشجویی وایساد تا بهم کمک کنه، گفت وقتی این اتفاق میافته نباید دندهعقب بگیرم و زیر چرخ ماشین آجر گذاشت و ماشین ُ درآورد؛ در آخر عملیات نجات، یک آقای مسن هم وایساد و چون فکر میکرد این اتفاق برای آقای دانشجو افتاده گفت اگه میخوای کمکت کنم و آقای دانشجو گفت « ماشین من نیست، خانوما بعضی وقتا کارای عجیبی میکنن.» اون آقای مسن برگشت و نگاه درموندهی منُ دید و گفت ایرادی نداره، پیش مییاد.
خلاصه به خیر گذشت، منهای این بخش که این اتفاق دقیقاً 8 صبح و جلوی در باهنر که به دانشکدهی مهندسی نزدیکه افتاد و خیلی حس میکنم حیثیتم خدشهدار شده.
اما دوست دارم از این اتفاق نتیجه بگیرم، من نه صبورم و نه مهربون و این اخلاق با من وارد رانندگی میشه، و این خطرناکه. این روزها برای خودم یک پروژهی طولانی مدت برای تمرین صبر و کنترل خشم تعریف کردم، امروز فهمیدم باید این مفهومُ توسعه بدم به تمام جنبههای رفتارهای اجتماعیم و ایضاً مهارتهام. هنوز نفهمیدم پشت این فرمون دقیقاً چه اتفاقی میافته که آدم این همه خودخواهی از خودش بروز میده.
البته چیزهای خوبی هم در مورد این ماجرا هست، مثلاً در مورد افرادی که وایسادن و کمکم کردن، هرچند از اون جملهای که آقای دانشجو گفت که به تحقیر جنسیتم ختم شد، عمیقاً ناراحت شدم، ولی باید بگم این حجم از مهربونی و کِر داشتن واقعاً حالمُ خوب کرد.
از طرفی من سهساله که گواهینامه گرفتم و واقعیت اینه که اطرافیانم باعث شدن حس کنم دستفرمون خوبی دارم، اگه بخوام راست بگم، واقعاً حس میکنم رانندهی خوبی هستم ولی حس بدی داره که تجربیات با ناراحتی به دستمییان و نه خوشحالی. و خب چندباری پیش اومده که آقایون کمکم کنن و این یه جورایی برام عذابآوره چون حس میکنم من در اون مرحله نمایندهی جنس زن هستم با تمام برچسبهایی که بهش چسبیده و این لحظات کمک، وقتاییست که میتونن بعداً توسط اون آقایون به عنوان شاهدی بر برچسبها ذکر بشن.
و یه چیز دیگه هم که فهمیدم اینه که هیچ وقت نیت افرادُ قضاوت نکنم، اگه اون ال90 سفید نسبت به رفتار من پیشداوری نکردهبود، هیچکدوم از این اتفاقات نیفتادهبود.
توی کتاب سهشنبهها با موری یک چیزی توی این مضمون میخوندم که چون ما خودمون خیلی برای خودمون اهمیت داریم، کارهای اشتباهی که میکنیم ُ خیلی جدی میگیریم و تصور میکنیم که برای افراد دیگه هم همینقدر مهم هستیم و اونا هم اشتباهات ما یادشون میمونه و برای همین به نظرات و قضاوتهاشون اهمیت میدیم. من موقع اشتباهات مفتضحانهام برای تسکین خیلی به این جملهها فکر میکنم و دعا میکنم واقعیت داشتهباشن و هیچکس یادش نمونه من امروز کنار خیابون وایسادهبودم و به نجات ماشینم نگاه میکردم.
× واقعیت اینه که خوشحال نیستم اصن از این اتفاق، ولی از این تجربه راضیم، از اینکه چیز برگشتناپذیری اتفاق نیفتاد.
- ۹۷/۱۱/۲۹