مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

اعتراف‌های سخت

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۲۶ ب.ظ

مامانم داره کوچیک می‌شه، داره جمع می‌شه. 

  • ۱ نظر
  • ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۲۶

I Hate U I Love U

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۴:۴۶ ب.ظ

نرید ته‌وتوهِ زندگیِ نویسنده‌های مورد علاقه‌تون ُ دربیارین. به همون نامی ازشون اکتفا کنین. من از سداریس خوشم می‌یاد، سلینجر مورد علاقه‌ی منه، آلیس مونرو رو چشمِ من جا داره... 

چرا با من این کارُ کردی سداریس؟ :((

  • ۲ نظر
  • ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۴۶

برای امروز همین‌قدر کفایت می‌کنه.

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۱۱ ب.ظ
می‌خوام دعوت‌تون کنم به چند کلمه ناله،یک توصیه‌ی کاربردی و یک آهنگ جذاب.
دوتا از همکلاسی‌هام هستند که باردارند. اون‌م تو ماه‌های آخرش. خب تا این‌جا هیچ‌ربطی به من نداره؛ با این‌که فکرمی‌کنم دانشجوی مهندسی بودن و باردار بودن به طور هم‌زمان کارِ شاقی‌ست. این حضرات تکالیف‌ و پروژ‌ه‌ها رو انجام نمی‌دن که باز هم به من ربطی نداره. ماجرا از اون‌جایی به من ربط پیدا می‌کنه که تلگرام‌م پُره از چت‌هایی با محتوای «می‌شه سوالای فولانُ برام بفرستی؟» ، «جواب تمرینِ بهمانُ برام بفرست.» . دوسه‌بار اول خب اکیه به طرف کمک می‌کنی از سر انسانیت، با این که از تقلب متنفری. ولی وقتی این قضیه چندماه کش پیدا می‌کنه، ساعت 6 صبح به‌ت زنگ می‌زنن یا پیام می‌دن؛ دیگه کمک‌کردن نه تنها حس خوبی به‌ت نمی‌ده که باعث می‌شه حس کنی داره ازت سواستفاده می‌شه و از خودت متنفر می‌شی. 
خب توی این شرایط من از قابلیت‌های تلگرام کمک می‌گیرم و اصلاً چت ُ باز نمی‌کنم. این‌جاست که طرف پیامک می‌ده یا حضوری به‌ت می‌گه «ببخشیدا من این‌قدر به‌ت پیام می‌دم، خیلی هم خجالت می‌کشم ولی جوابای سوالای کنترل ُ برای خودم نفرست، تلگرام‌م باز نمی‌شه، به شماره‌ی شوهرم بفرست.» و تو توی ذهن‌ت می‌گی «ببخشید و زهرِمار.» و از دهن‌ت « نه خواهش می‌کنم، این چه‌حرفیه؟» خارج می‌شه.
می‌دونین؟ ما نباید هیچ‌وقت توقع داشته‌باشیم به‌خاطر شرایط خاصی که داریم مورد رفتار ویژه‌ای قرار بگیریم. به‌طور دقیق‌تر، چون طرف بارداره، فکرمی‌کنه این‌که من خودم ُ به خاطرش به زحمت‌ بندازم و یا نتیجه‌ی تلاش‌م ُ به راحتی در اختیارش بذارم، در حوزه‌ی مراعات فردی قرار می‌گیره. در حالی که من در شرایط حالِ حاضر اون نقشی نداشتم که بخوام الان مسئولیت‌ش ُ قبول کنم. 


× بتونین که بگین «نه.»، وگرنه به جاهای خوبی نمی‌رسه. خودم برای بار یک‌میلیون‌وپونصدم تصمیم دارم که تمرین کنم‌ش. اگه موفق شدم، براتون در موردش می‌نویسم. 


THEY. – Dante's Creek 



  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۱۱

وعده‌ها

دوشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۳۸ ب.ظ

اگر این تمرین ُ قبل 12 تموم کنی، یک قسمت فرندز مهمون‌ت می‌کنم. 

  • ۰ نظر
  • ۲۰ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۳۸

:((

جمعه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۰۹ ب.ظ

کامفار کار می‌کرد، حالا نه کار می‌کنه و نه نصب می‌شه. خیلی دلم می‌خواد بشینم گریه کنم الان. 

  • ۰ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۰۹

For Now I Am Winter

جمعه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۴۹ ب.ظ

همین‌جا اجازه می‌خوام که از خودم متنفر باشم. 

  • ۰ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۴۹

بارون بهار زود بند می‌یاد.

سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۲۲ ب.ظ

یکی از دوستامون عضو یکی از گروه‌های تئاتر دانشگاه‌ست و چندشبی اجرا دارند. قرار بود چهارشنبه بریم دیدن تئاتر دوست‌مون ولی به اصرار من برای سه‌شنبه بلیت گرفتیم. وانگهی ساعت 15 بارون گرفت، با ملامت دوستان روبه‌رو شدم و در پاسخ گفتم «دنت ووری؛ بارون بهار زود بند می‌یاد.» و تا خود ساعت 8 سیلاب می‌بارید از آسمون. :)) خلاصه رفتیم تئاتر دوستمون درحالی که نم‌کشیده‌بودیم سه‌تایی‌مون و یادآوری این نکته که بارون بهار زود بند می‌یاد. 

اون تیکه از فرندز که بچه‌ها رفتن دیدن تئاتر جویی یادتون می‌یاد؟ توی اون شرایط بودیم دقیقاً. چه‌قدر بد بود. چه‌قدر سرکوفت شنیدم و چه‌قدر خوش‌گذشت. تازه با این آپشن که تا آخر عمر سر طرف منت بذاریم. 

  • ۰ نظر
  • ۱۴ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۲۲

Wish I met you at another place and time

چهارشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۴۷ ق.ظ
پشیمونم از رفتارم با یه‌سری آدم‌ها که منجر به تموم‌شدن همه‌چیز شد. ذهنِ ما با مرور زمان نکات منفی یک اتفاق یا یک آدم ُ پاک می‌کنه و ما وقتی دچار یک یادآوری و مرور خلاصه‌ی اتفاقات می‌شیم، حس می‌کنیم که اشتباه کردیم و حسرت می‌خوریم. گاهی پیش اومده که با این اتفاق سراغ یادداشت‌های گذشته‌مُ گرفتم و اون نقاط کور ذهنم ُ پیدا کردم، و در اغلب موارد متوجه شدم که اون موقع تصمیم درست ُ گرفتم و این حس ِ حسرت، به معنای کلی « کاش هیچ‌کدوم از اتفاقات نمی‌افتاد.»ئه. اما در مورد دونفر حس می‌کنم اشتباه کرده‌م و اونا قربانی ِ توالی اتفاقات دشوار زندگی‌م شده‌اند که البته باید اعتراف کنم هیچ تصمیمی برای تغییر هیچ‌چیز ندارم؛ چون مدت‌های نسبتاً طولانی از موضوع گذشته و خیلی چیزها عوض شده، در یک برهه‌ی زمانی ما احساس نیاز و ناراحتی داریم و بعد عادت می‌کنیم، ولی با این همه « کاش همه‌چی یه جور دیگه پیش می‌رفت. »
  • ۰ نظر
  • ۰۸ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۴۷

پت رانندگی می‌کرد و از جاده‌ای فرعی رفتیم سمت یک مرکز خرید. از ما خواست تا راجع به یک اجاق‌گاز چهارشعله نظر بدهیم. هیو پرسید «گازی یا برقی؟» و پت گفت مهم نیست.

یک اجاق واقعی نبود، یک اجاق نمادین که برای اثبات موضوعی در یک سیمنار مدیریت ازش استفاده کرده‌بود. « یک شعله نماینده‌ی خانواده‌تونه، یکی دوستان‌تون، سومی سلامتی‌تون و چهارمی شغل‌تون. » نکته این بود که برای موفقیت باید یکی از شعله‌ها را خاموش کرد. و برای موفقیت واقعی دوتا را.

پت کسب‌وکار شخصی خودش را داشت که خیلی هم موفق بود، طوری که می‌توانست در پنجاه‌سالگی بازنشسته شود. سه‌تا خانه داشت و دوتا ماشین ولی حتا بدون این‌‎ها هم واقعاً خوشبخت و شاد به نظرمی‌آمد. و همین یکی مساوی است با موفقیت.

ازش پرسیدم خودش کدام شعله‌ها را خاموش کرده‌. جواب داد اولین شعله خانواده بود و بعدی سلامتی. «تو چه طور؟»

یک لحظه فکر کردم و گفتم من قید دوستانم را زده‌ام.

پرسید «دیگه چی؟»

«فکر کنم سلامتی.»



بخشی‌هایی از کتاب « بیا با جغدها درباره‌ی دیابت تحقیق کنیم.» از دیوید سداریس.


  • ۰ نظر
  • ۰۸ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۲۱

هنوزم.

سه شنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۷، ۰۵:۴۴ ب.ظ

چه‌قدر ناراحت‌کننده‌ست که بعضی از تصمیم‌ها رو این‌قدر دیر می‌گیریم.

  • ۰ نظر
  • ۰۷ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۴۴