مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

ممنون واحدی.

شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۸:۱۹ ب.ظ

امروز وقتی واحدی بالاخره اعتراف کرد جواب‌م درست بود، حس کردم اون آدم همیشگی نیست. 



× فکر کنم قرصی‌چیزی خوده‌بود.

  • ۰ نظر
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۱۹

توی کما.

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۳۱ ب.ظ
تصوری که از مرگ خودم دارم؛ اطراف ۵۰ و خرده‌ای سالگی روی تخت آی‌سی‌یو، سرطان متاستاتیکی که ریه‌م ُ درگیر کرده و امیدوارم نفس‌های آخرم بدون درد باشه.
  • ۰ نظر
  • ۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۳۱

For Now I Am Winter Again

چهارشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۴۸ ب.ظ

روزِ سردِ خفقان‌آور


روزهای سرد افسرده‌کننده‌اند. چون مجبورت می‌کنند به درون خودت برگردی، یک گوشه کِز کنی و تنها باشی. 

از روزهای سرد متنفرم. از تمام روزهای سردی که اتفاقات دشوار زندگی‌م توشون افتاده متنفرم. از امروز.  


× لطفاً دعا کنید برای مادرم. 

  • ۰ نظر
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۴۸

شاگرد قصاب

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۸:۴۹ ب.ظ

چه‌قدر پرت‌وپلا می‎‌نویسم من. یادِ فرنسی افتادم. 

  • ۰ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۴۹

67

سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۷:۰۲ ب.ظ

امروز بار دوم بود که دل‌م می‌خواست تا روزِ آخرِ دنیا تویِ یک حالت خاص، توی یک جایِ خاص بمونم. 

  • ۰ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۰۲

خودتون بمونید.

دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۴۵ ق.ظ
یه چیز بانمک وجود داره در مورد تماشای سریال «بازی تاج و تخت» بین ترمک‌ها. سرصبح وقتی مجبوری کارگاه ُ باشون بگذرونی، با این سوال از بقیه‌ی دوستان‌شون شروع می‌کنند « قسمت ۲ که چیزی نبود، ولی آنچه خواهید دیدش خیلی خوب بود، همون تیکه‌ست که آریا فولان.» به‌ش می‌گی «عه! قسمت جدید اومده؟» که بفهمه و دهان‌ش ُ بسته نگه‌داره. دوباره شروع می‌کنه «دیگه از آریا متنفرم، چرا این کارو کرد؟» [!] این دفعه علنی به‌شون می‌گم «بچه‌ها لطفاً اسپویل نکنید. :] » به حرف زدن ادامه می‌دهد و چون ماجرا عشقی‌ست و اهمیتی برام نداره، سکوت می‌کنم. 
این دفعه یکی از هم‌کلاسی‌های ذکورش می‌یاد سمت موتور ما سرکشی کنه و این باز شروع می‌کنه «واااای ! دیدی؟ » بدی موضوع این بود که، صحنه‌ای نبود که بخواد توی همچین جمعی شرح داده‌بشه‌.
و من متاسفم که نشانگان روشن‌فکری و دانایی این‌اندازه حقیر شده‌است.


× ترم دوم، حل تمرینی که ترم ۸ بود، به‌مون گفت وقتی می‌یاین دانشگاه جوگیر هستین؛ بهتون توصیه می‌کنم یه جوری رفتار کنید که بعداً بتونید توی چشم هم دیگه نگاه کنید. 

×× توانایی پرهیز از کول‌بازی و خود‌ماندن خیلی مهمه. 
  • ۱ نظر
  • ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۴۵

خدا را چه دیده‌ای ری‌را!

يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۵۱ ب.ظ

گریه نکن ری‌را؛

راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است.

دوباره اردی‌بهشت به دیدنت می‌آیم.




                                        -سیدعلی صالحی-

  • ۰ نظر
  • ۰۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۵۱

63

چهارشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۲۶ ق.ظ

... برام مهم نیست که دیگه صدای قلبم چی می‌گه.

  • ۱ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۲۶

GOT

دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۸، ۰۸:۵۸ ب.ظ

می‌ترسم برم توی یوتیوب یا سرچ‌های اینستاگرام ُ چک کنم. این فصل آخری دیگه باید از اسپویل در امان بمونه.

  • ۰ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۵۸

به عنوان بزرگ‌ترین آرزوم

دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۸، ۰۸:۴۷ ب.ظ

امروز در بخش انتظار داروخانه، خانمی روبه‌رویم نشسته‌بود. قوی جثه بود و از لهجه‌ش مشخص بود که اهل این حوالی نیست. و به عنوان یک قضاوت سطحی، از ظاهرش پیدا بود که وضع مالی چندان مناسبی ندارد. پسر تقریباً نوجوانِ درشت‌هیکل‌ش هم کنارش نشسته‌بود. 

خانم داشت برای اطرافیان‌ش که یا بیمار سرطانی بودند و یا از اطرافیان بیماران سرطانی، از سرگذشت خودش با بیماری‌ش می‌گفت و من هم مخفیانه گوش می‌کردم. برایش تشخیص سرطان سینه داده‌بودند. پس از تشخیص شیمی درمانی را شروع کرده‌بودند [ اولین خبر بد. وقتی قبل از جراحی شیمی درمانی انجام شود، به این معناست که بیماری پیشرفت داشته‌است، باید مرزهای سرطان را با شیمی درمانی کاهش داد و بعد جراحی را انجام داد.]، پس از جراحی، دوباره شیمی‌درمانی و پرتودرمانی انجام شده‌بود و حالا بعد از سه‌سال، این‌بار برایش تشخیص سرطان ریه داده‌بودند [ دومین خبر بد. خودتان در مورد سرطان ریه بخوانید.]. به این قسمت که رسید، به پسرش نگاه کردم و از درون احساس درد عمیقی کردم.

با تمام این‌ها موضوع این نیست. خانمی که تازه ماستکتومی انجام داده‌بود و گویا از تازه‌واردهای جمعیت بیماران بود، ازش پرسید «آخرش چی می‌شه؟» و بخش باورنکردنی ماجرا برای من این‌جاست؛ وقتی که خانم جواب داد « ما نباید بگیم چی می‌شه. ما بیماریم، بچه‌هامون هستند که بگذار، بردارمون کنند، اونایی باید بگن آخرش چی می‌شه که روز اول عید، زیر آب و آوار موندن.» 

دیگه گوش ندادم، جایم را به یک نفر دیگر دادم و از روی صندلی بلند شدم. 



× می‌شه یه روزی بفهمیم سرطان چه‌جوری درمان می‌شه؟




  • ۳ نظر
  • ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۴۷