مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

۵۵۵

سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۱:۴۶ ب.ظ

بخش‌هایی از «نبردِ من» رو خوندم. داداشمون صهیونیست‌ها رو خوب شناخته بود. 

  • ۰ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۳:۴۶

۵۵۳

سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۴، ۰۳:۵۶ ق.ظ

One last try.

I'm giving life one last try.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ فروردين ۰۴ ، ۰۳:۵۶

۵۵۲

دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۴، ۰۵:۳۹ ب.ظ

و من این‌جام تا یک حقیقت مهم دیگه رو به‌تون بگم:

تقریباً هیچ‌چیز اون‌جوری نیست که شما فکر می‌کردین.

  • ۰ نظر
  • ۲۶ فروردين ۰۴ ، ۱۷:۳۹

Daily Dose of Sunshine

شنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۳۸ ق.ظ

این‌که یه نفر افسردگی یا هر مشکل روحی دیگه پیدا کنه، تقصیر خودش نیست. مثل وقتی که سرما می‌خوریم. 

می‌دونم که یه سری رفتارها هستند که در نهایت ما رو به سمت افسردگی یا سرماخوردگی می‌برند. 

ولی سوگ یا قدم زدن در هوایی که یهو بارونی می‌شه، دست آدمیزاد نیست. 

گفتنش برام خیلی سخته، ولی شاید اگه زودتر این رو می‌فهمیدم، این افسردگی ماحصلِ سوگ برام زودتر در مسیر درمان قرار می‌گرفت. 

اگه مقاومت نشون نمی‌دادم و قرص‌های تجویزی دکتر ص. رو منظم مصرف می‌کردم یا همین نروکسین ساده که بازی رو این‌قدر خوب عوض کرده. 

  • ۰ نظر
  • ۲۴ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۳۸

۵۵۰

پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۵۲ ق.ظ

یک زمانی دُز خوش‌بینی و توجیه سختی‌ها و مشکلات زندگی توم به قدری زیاد بود که برادرم می‌گفت باید سخنگوی دولتِ وقت می‌شدم. 

 

 

× زندگی اون موقع‌ها حداقل برای اطرافیانم راحت‌تر می‌گذشت؛ وگرنه من همیشه نسبت به خودم بی‌رحم‌ترین بودم. 

  • ۰ نظر
  • ۲۲ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۵۲

۵۴۹

سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۵۲ ق.ظ

تصویر بچه‌های بی‌سَر و زنده‌سوزی‌ها در غزه از جلوی چشمم کنار نمی‌ره. چرا اون فروپاشیدن کوه‌ها و صاف‌شدن زمین اتفاق نمی‌افته؟ چرا زمین همه‌ی ما آدم‌های ساکتِ مصلحت‌طلب رو توی خودش فرونمی‌بره؟ 

دلم آدم‌هایی رو می‌خواد که فقط از خدا بترسند. 

کاش خدا پروژه‌ی زمین رو با این ورژن از آدمیزاد تموم کن و آدم‌های جدیدی خلق کنه. 

 

 

× خدایا! لطفاً خودت یه کاری بکن. 

×× و کاش مغزِ امّل عقب مونده‌ی خاورمیانه‌ایِ غربزده منقرض بشه. 

  • ۱ نظر
  • ۲۰ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۵۲

۵۴۸

دوشنبه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۴، ۰۲:۰۸ ق.ظ

خداحافظ ماهِ خوبم. 

  • ۰ نظر
  • ۱۲ فروردين ۰۴ ، ۰۲:۰۸

۵۴۷

شنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۱۴ ق.ظ

اگر زمانی مادر کودکی بشم و فقط بخوام یک چیزی به‌ش یادم بدم، اون قطعاً مهارتِ «نه» گفتن خواهد بود. 

  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۱۴

۵۴۶

پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۳۰ ق.ظ

به گمانم سی‌سالگی جذاب‌ترین دهه‌ی زندگی خواهد بود. ترکیب ملایمی از جوانی و تجربه.

  • ۱ نظر
  • ۰۸ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۳۰

«با لشکرِ غم می‌جنگم.»

چهارشنبه, ۸ اسفند ۱۴۰۳، ۱۲:۲۶ ق.ظ

۸ سال پیش من یک‌شبه و بدون این‌که انتظارش رو داشته باشم از هم گسستم. بعد از دو سال حس کردم که قطعات روح و روانم رو بالاخره کنار هم قرار دادم و دوباره به خودم سروشکل دادم؛ دردهای جسمیم خوب شده بودن و من دوباره می‌خندیدم. با این‌که تیپ شخصیتیم تغییر کرده بود و یک حالت سِر شدگی عجیبی رو تجربه می‌کردم. 

مدت‌ها گذشت و من گویا از یک خواب پنج‌شش ساله بلند شدم و متوجه شدم که تمام این مدت اون افسردگی به حالت دیگری شدیدتر همراه من و سوار بر دوشم بوده. 

فکر می‌کنم هشت سال از زندگیم کافی بوده باشه. هشت سالی که سخت‌ترین کار دنیا برای من «بیدار شدن» بود. امروز و توی این لحظه می‌خوام این سوگواری رو تموم کنم و این‌بار با جای این زخم ادامه بدم. می‌خوام این‌بار به جای Survive کردن، زندگی کنم. 

 

 

× آدم بدونِ غم نمی‌شه، راه بی پیچ‌وخم نمی‌شه.

 

  • ۱ نظر
  • ۰۸ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۲۶