مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

مُجمَل

تو خود حدیث مفصّل بخوان.

ما، بیرون زمان ایستاده‌ایم؛
با دشنه‌ی تلخی در گُرده‌هایمان.

تمامِ آنچه بوده ايم

بیشتر می‌ترسم.

سه شنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۴۱ ب.ظ

امشب به زور خودم ُ کشوندم پای ورزش. مطمئن بودم یه چیزی روی شونه‌هام نشسته و پام ُ سنگین می‌کنه. از اون وقتایی نبود که روانشناسان می‌گن خلاف نظر اون غول روی کول‌تون رفتار کنید. چون اون موضوع افسردگی نبود. 

توی یوتیوب دنبال ویدیو در مورد سرطان می‌گشتم واسه زیرنویس زدن، به صفحه‌ی دختری برخوردم که از سال پیش سابسکرایب‌ش کرده بودم. اون موقع آخرین ویدیویی که ازش دیده‌بودم، گریه می‌کرد و می‌گفت سرطان‌‌ش برگشته، امسال دیدم که یک‌سال گذشته از آخرین ویدیوش، یه نفر هم توی کامنت‌‌ها از R.I.P حرف زده بود. 

توی آخرین ویدیو داغون بود، به سختی حرف می‌زد، گریه کرد. می‌دونست که آخراشه. و بعد تمام. 

اون احساس تباه که کلکسیون گرون لوازم آرایش مورد علاقه‌ش ُ براش گرفته‌بودن، با آدمایی که می‌خواست ملاقات کرده بود و از تمام این‌ها ویدیو ساخته‌بود.

می‌خوام نترسم، می‌خوام وانمود کنم نترسم، می‌خوام به بقیه بگم نترسند. می‌خوام امید بدم به همه‌شون. ولی می‌ترسم. 

 

~ وقتی به این موضوع فکر می‌کنم که علم پزشکی عملاً هیچ کاری نمی‌تونه در مقابل کاری که خود بدن با خودش انجام می‌ده، بکنه ...

  • ۹۸/۰۵/۲۲

نظرات (۱)

  • مــاهان (ف.چ)
  • آه. آه.

    پاسخ:
    خیلی.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی